2014-08-17، 04:14
راه بدی را انتخاب کرده بودم برای نگه داشتنت
صداقت؛
مهربانی؛
زیاد به “تو” توجه داشتن؛
و خیلی حماقت های دیگر...
این روزها، هرچه خائن تر باشی،
دوست داشتنی تری..
|
غزل های ناب
|
2014-08-17، 04:14
راه بدی را انتخاب کرده بودم برای نگه داشتنت صداقت؛ مهربانی؛ زیاد به “تو” توجه داشتن؛ و خیلی حماقت های دیگر... این روزها، هرچه خائن تر باشی، دوست داشتنی تری..
سپاس شده توسط: sadaf ، mohsen..yazd ، آرتیمس
2014-10-10، 08:11
حس می کنم دوباره زمین در مدار نیست
یا ذره ذره های دلم را قرار نیست دارم دوباره دور خودم چرخ می زنم حالا که چرخ قافله را اعتبار نیست در من دوباره شور عجیبی نهفته است مضراب های زیر و بمم استوار نیست در ذره ذره های تنم رشد می کند یک رویش عجیب که شاید بهار نیست یک جوشش عمیق و یا یک حرارت است این اتفاق معجزه گر ، نه، حصار نیست در من تنیده روح خودش را کسی که باز در پیله های شعر من امشب دچار نیست هی پیله پیله های مرا باز کرده است اما نه مثل اینکه دلش سازگار نیسست سپاس شده توسط: sadaf ، Arghavan ، mohsen..yazd
2014-10-14، 05:36
کوچلری سو سپمیشم یار گلنده توز اولماسین اله گلسین بله گتسین آرامیزدا سوز اولماسین...... یاریم گدیپ تک قالمیشام
نه عزیز دی یارین جانی
نه شیرین دی یارین جانی
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق
سپاس شده توسط: mohsen..yazd
2014-10-20، 02:56
مــن غلام قمــرم ، غيـــر قمـــر هيــــچ مگو
پيش مـــن جــز سخن شمع و شكــر هيچ مگو سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو دوش ديوانه شدم ، عشق مرا ديد و بگفت آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هيچ مگو گفتــم :اي عشق مــن از چيز دگــر مي ترســم گــفت : آن چيـــز دگـــر نيست دگـر ، هيچ مگو من به گــوش تـــو سخنهاي نهان خواهم گفت ســر بجنبـــان كـــه بلـــي ، جــــز كه به سر هيچ مگو قمـــري ، جـــــان صفتـــي در ره دل پيــــــدا شـــد در ره دل چـــه لطيف اســت سفـــر هيـــچ مگــو گفتم : اي دل چه مه است ايــن ؟ دل اشارت مي كرد كـــه نـــه اندازه توســت ايـــن بگـــذر هيچ مگو گفتم : اين روي فرشته ست عجب يا بشر است؟ گفت : اين غيـــر فرشته ست و بشــر هيچ مگو گفتم :اين چيست ؟ بگو زير و زبر خواهم شد گــفت : مي باش چنيــن زيرو زبر هيچ مگو اي نشسته در اين خانه پر نقش و خيال خيز از اين خانه برو،رخت ببر،هيچ مگو گفتم:اي دل پدري كن،نه كه اين وصف خداست؟ گفت : اين هست ولـــي جان پدر هيچ مگو مولوی
"اندکی صبر سحر نزدیک است"
سپاس شده توسط: mohsen..yazd
2015-06-29، 10:35
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزند آرام روی دفترم دستهایم فارغ از افسون شعر یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله می زد خون شعر خاک می خواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند بعد من ناگه به یکسو می روند پرده های تیرهٔ دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند روی کاغذها و دفترهای من در اتاق کوچکم پا می نهد بعد من ، با یاد من بیگانه ای در بر آیینه می ماند به جای تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای می رهم از خویش و می مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران می شود روح من چون بادبان قایقی در افقها دور و پنهان میشود می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماه ها چشم تو در انتظار نامه ای خیره می ماند به چشم راه ها لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاکِ دامنگیر خاک بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک بعد ها نام مرا باران و باد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ فروغ فرخزاد سپاس شده توسط: mohsen..yazd ، Atlas
|
|