2013-11-03، 11:59
21 آبان ماجرای خود ما
«وقتی ماجرای خود را صادقانه تعریف میکنیم، ممکن است فردی دیگر با ما همدردی کند.»
کتاب پایه
v
بسیاری از ما به صحبتهای واقعاً مسحورکننده بعضی سخن رانها در همایشهای معتادان گمنام گوش دادهایم. به یاد داریم که مخاطبین این همایشها گاهی از روی همدردی اشک میریزند و گاهی خنده شادمانی سر میدهند. ممکن است فکر کنیم "روزی ما نیز به عنوان سخنران اصلی در همایش حضور خواهیم یافت.»
بسیار خوب، برای بسیاری از ما این روز هنوز فرا نرسیده است. هر از گاهی ممکن است از ما دعوت شود در جلسهای واقع در نزدیکی محل زندگی خود سخنرانی کنیم. ممکن است در کارگاه همایش کوچکی سخنرانی کنیم. اما پس از این همه وقت، هنوز سخنران "خیلی خوبی" در همایشها نیستیم و عیبی هم ندارد. دریافتهایم که ما نیز حتی در جلسهای محلی که پانزده یا بیست معتاد حضور دارند، پیام ویژهای را برای مشارکت کردن داریم.
هر یک از ما ماجرای خود را برای تعریف کردن در اختیار داریم؛ همین و بس. نمیتوانیم ماجرای هیچ فرد دیگری را تعریف کنیم. هر بار که برای سخنرانی بر میخیزیم، بسیاری از ما متوجه میشویم همه سخنان زیرکانه و ماجراهای جالب ظاهراً از ذهن ما پر میکشد. اما قطعاً چیزی برای ارائه داریم. پیام امید را به همرا داریم—قطعاً میتوانیم از اعتیاد بهبود پیدا کنیم. همین کافیست.
v
فقط برای امروز: به خاطر میسپارم ماجرای صادقانه من چیزی است که به بهترین نحو مشارکت میکنم. امروز، همین کافیست.