شبی غمگین شبی بارونی و سرد

مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من می گفت تنهایی غریب است

ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستییم بود و ندونست

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

و او هرگز شکستم را نفهمید

اگر چه تا ته دنیا صدا کرد

خيلي وقتها بهم گفتن چرا مي خندي ؟ بگو ما هم بخنديم ...................
اما هرگز نگفتن چرا غصه مي خوري ؟ بگو ما هم بخوريم .....................

 غمگینم..!مثل عکسی در اعلامیه ی ترحیم که "لبخندش" دیگران را "میگریاند"...!!!

زمین قانون عجیبی دارد ...

هفت میلیارد آدم وفقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمیکنی ...

وخدا نکنه که آن یک نفر هم تنهاییت بگذارد ...

آنوقت حتی با خودت هم غریبه میشوی ...

 

- امروز شوق فردا دارم و حسرت دیروز را.

اما امروز زیباتر تر از دیروز و فرداست

            به یادتم و به یادم باش

                    شاید فردایی نباشدُ

        و یا فردایی باشد و من نباشم...

میگن غمت را به هیچ کس نگو حتی به چشمانت چون اونم اشک میریزه رسوات میکنه

دلم تنگ است این شبها،یقین دارم که میدانی
صدای غربت من را از احساسم تو میخوانی
شدم از درد و تنهایی گل پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرگ عشقم چنین آهسته میرانی
 

.

دروغگو

 زیاد نشده ، حرف راستِ که مفت هم نمیارزه

راه که بی راه بشه ، غریبه میشه راه بلد !

.