به درختان جنگل گفتم شما با این عظمت چرا از یک تکه آهنی بنام تبر میرنجید.گفتند:
رنجش ما از تبر نیست از دسته آن است که از جنس خود ماست.

دلم برای تو که نه, ولی برای روزهای با هم بودنمان تنگ شده
برای تو که نه , ولی برای " مواظب خودت باش "گفتنت تنگ شده

 

دروغ نگویم  دلم برایت تنگ شده  گاهی وقت ها  یواشکی  حالت را  از آبِ چشم هایم  می پرسم  در این خشک سالی  خدا را چه دیده ای  شاید آسمان هم  به هوای کسی  سر بر سینه ی ابری سوخته بگذارد

 

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان

می مانی...

 

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوتمی کنی ... گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری
و حال هم که... گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ایگوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاهکنی... گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...

هيچ گاه وقار و عزت نفس تان را براي اينكه آدمها بر خلاف ميلشان ، دوستتان بدارند ، و قدرتان را بدانند ، زير پا نگذاريد ...

هر كس دو بار می میرد :
یكبار آنگاه كه عشق از دلش می رود و بار دیگر آنگاه كه زندگی را بدرود می گوید.
اما مرگ زندگی در برابر مرگ عشق ناچیز است.
فرانسوا ولتر

 

طرز تهیه بهبودی برای یک نفر

موادلازم:.

تمایل به قطع مصرف به میزان لازم

جلسه :
۹۰روز، ۹۰جلسه،۹۰ دقیقهراهنمای موفق :
۱عدددست نیاز :
۲عددقدم وسنت:
هرکدام ۱۲عددمشارکت صادقانه:
به مقدار لازمصندلی چسب دار :
۱ عددابرهای صورتی:
۱ آسمان( نکات لازم :
لطفأ مواد تهیه شده را از دسترس بیماری دور نگهدارید )طرز تهیه :ابتدا جلسات و راهنما را مخلوط کرده و در ظرف صداقت تفت میدهیمدر این مرحله با فیلتر "راهنما" ناخالصی ها را جدا کرده و کاملأ آنهارا با کفگیر "صبر" از مخلوط جدا میکنیمسپس" قدمها و سنت ها"را در ظرف "دانش" ریخته و" مشارکت صادقانه" را به آن اضافه کرده و با حرارت ملایم" تجربه" تفت میدهیمتا به رنگ، رنگین کمان در آیدسپس "اصول روحانی" و "دست نیاز" را در ظرف" ثبات قدم" ریخته و مخلوط را مدام هم میزنیم تا ته نگیردبعداز مدتی سس "خدمت" را به آن اضافه میکنیم تا مخلوطمان لعاب "جاذبه" بیندازدبعد از این مرحله هرسه مخلوط را در ظرف "بیداری روحانی" ریخته و با حرارت ملایم و دلپذیر" آرامش" تفت میدهیمخواهیم دید که "بهبودی" به دست آمده چقدر لذیذ وگوارا است 
و برای صرف آن صندلی چسب دار را بر فراز ابرهای صورتی نهاده و مشغول نوش جان کردن میشویم.

روزي از پس کوچه هاي پايين شهر مي گذشتم ، چشمم به مردي با لباس و کفشهاي گران قيمت افتاد که به ديواري خيره شده بود و مي گريست . نزديکش شدم و به نقطه اي که خيره شده بود با دقت نگاه کردم نوشته شده بود "" اين هم مي گذرد "" 
علت را پرسيدم ، گفت : اين دست خط من است . چند سال پيش در اين نقطه هيزم مي فروختم حال صاحب چندين کارخانه ام . 
پرسيدم ، چرا بعد از چند سال برگشتي ؟ 
گفت : آمدم تا باز بنويسم "" اين هم مي گذرد "" 

لحظه حرفي در ما زاده مي‏شود. . .
هر لحظه دردي سر بر مي‏دارد. . .
و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش مي‏کند. . .
اين ها بر سينه مي‏ريزند و راه فراري نمي‏يابند. . .
مگر اين قفس کوچک استخواني گنجايش‏اش چه اندازه است؟

 

قبل از رفتنت نگاهم را بخوان

حتی اگر لازم بود از رویش بنویس

عین جریمه های کودکی

حفظ کن درس سخت دل کندن را

نگاه ها تکرار نمی شوند ، لااقل برای تو

روزهای با من بودنت را در تقویم خط خطی کن
تا یادت بماند روزهایی را که بیصدا از من عبور کردی !
نگاه همیشه منتظرم خیره بماند به قدم های رفته ات بهتر است ، بهتر !