2013-11-20، 07:35
از اون نترس كه هاي و هوي دارد، از اون بترس كه سر به توی دارد !!
|
ضرب المثل های فارسی
|
2013-11-20، 07:35
از اون نترس كه هاي و هوي دارد، از اون بترس كه سر به توی دارد !!
سپاس شده توسط: sadaf ، NASIB ، amirhosein
2013-11-20، 08:02
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
سپاس شده توسط: mehdiast ، NASIB ، MOZHGAN ، amirhosein
2013-11-20، 08:28
مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم وتو سیاه سپاس شده توسط: NASIB ، sadaf ، amirhosein
2013-11-27، 02:54
گدا به گدا رحمت به خدا
یك بار جستي اي ملخ، دو بار جستي اي ملخ، بار سوم چوب است و فلك همیشه چاه کن ته چاه است دردروازه را می شه بست ولی در دهان مردم را نمیشه بست سنگی که به هوا می رود تا بر گردد هزار چرخ می خورد هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی زبان سرخ سر سبز را می دهد بر باد ! روغن ریخته را نذر امامزاده كرده مرا به خیر تو امید نیست ، اما شر مرسان اب که سر بالا رفت قورباغه ابو عطا می خواند ! علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
سپاس شده توسط: NASIB ، mehdiast ، mohammad ، amirhosein
2013-11-30، 08:50
مع را نبايد كه چندان كني --- كه صاحب كرم را پشيمان كني !
===================================== فكر نان كن كه خربزه آبه ! =========================== كاه از خودت نيست كاهدون كه از خودته ! ========================== گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست ؟!
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست
سپاس شده توسط: sadaf ، mehdiast ، amirhosein
2013-12-02، 01:46
علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد
در زمانهاي دور، كشتي بزرگي دچار توفان شد و باعث شد كه كشتي غرق شود. مسافران كشتي توي آب افتادند. در ميان مسافران، مردي توانست خودش را به تختهپارهاي برساند و به آن بچسبد موجها تختهپاره و مسافرش را با خود به ساحل بردند. وقتي مرد چشمش را باز كرد، خود را در ساحلي ناشناخته ديد بدون هدف راه افتاد تا به روستا يا شهري برسد. راه زيادي نرفته بود كه از دور خانههايي را ديد. قدمهايش را تندتر كرد و به دروازه شهر رسيد. در دروازهي شهر گروه زيادي از مردم ايستاده بودند. همه به سوي او رفتند. لباسي گرانقيمت به تنش پوشاندند. او را بر اسبي سوار كردند و با احترام به شهر بردند مسافر از اينكه نجات پيدا كرده خوشحال بود اما خيلي دلش ميخواست بفهمد كه اهالي شهر چرا آنقدر به او احترام ميگذارند. با خودش گفت: .نكند مرا با كس ديگري عوضي گرفتهاند.. مردم شهر او را يكراست به قصر باشكوهي بردند و بهعنوان شاه بر تخت نشاندند مرد مسافر كه عاقل بود، سعي كرد به اين راز پي ببرد . عاقبت به پيرمردي برخورد كه آدم خوبي به نظر ميرسيد. محبت زيادي كرد تا اعتماد پيرمرد را به خود جلب كرد. در ضمن گفتگوها فهميد كه مردم آن شهر رسم عجيبي دارند. پيرمرد ، به او گفت: . معمولاً شاهان وقتي چندسال بر سر قدرت ميمانند، ظالم ميشوند. ما به همين دليل هر سال يك شاه براي خودمان انتخاب ميكنيم. هر سال شاه سال پيش خودمان را به دريا مياندازيم و كنار دروازهي شهر منتظر ميمانيم تا كسي از راه برسد. اولين كسي كه وارد شهر بشود، او را بر تخت شاهي مينشانيم. تختي كه يكسال بيشتر عمر نخواهد داشت مسافر فهميد كه چه سرنوشتي در پيش روي اوست . دو ماه بود كه به تخت پادشاهي رسيده بود. حساب كرد و ديد ده ماه بعد او را به دريا مياندازند. او براي نجات خود فكري كرد: از فردا بدون اينكه اطرافيان بفهمند توي جزيرهاي كه در همان نزديكيها بود كارهاي ساختماني يك قصر آغاز شد .در مدت باقيمانده، شاه يكساله هم قصرش را در جزيره ساخت و هم مواد غذايي و وسايل مورد نياز زندگياش را به جزيره انتقال داد ده ماه بعد ، وقتي شاه خوابيده بود ، مردم ريختند و بدون حرف و گفتگو شاهي را كه يكسال پادشاهياش به سر آمده بود از قصر بردند و به دريا انداختند. او در تاريكي شب شنا كرد تا به يكي از قايقهايي كه دستور داده بود آن دور و برها منتظرش باشند رسيد. سوار قايق شد و بهطرف جزيره راه افتاد. به جزيره كه رسيد، صبح شده بود. خدا را شكر كرد به طرف قصري كه ساخته بود رفت اما ناگهان با همان پيرمردي كه دوستش شده بود روبهرو شد. به پيرمرد سلام كرد و پرسيد: .تو اينجا چه ميكني؟. پيرمرد جواب داد: .من تمام كارهاي تو را زيرنظر داشتم. بگو ببينم تو چه شد كه به فكر ساختن اين قصر در اين جزيره افتادي؟. مسافر گفت: .من مطمئن بودم كه واقعهي به دريا افتادن من اتفاق خواهد افتاد، به همين دليل گفتم كه پيش از وقوع و بهوجود آمدن اين واقعه بايد فكري به حال خودم بكنم.. پيرمرد گفت: .تو مرد باهوشي هستي. اگر اجازه بدهي من هم در كنار تو همينجا بمانم از آن پس، وقتي كسي دچار مشكلي ميشود كه پيش از آن هم ميتوانسته جلو مشكلش را بگيرد و يا هنگاميكه كسي براي آينده برنامهريزي ميكند، گفته ميشود كه علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد. نویسنده آقای مصطفی رحماندوست
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
سپاس شده توسط: NASIB ، mehdiast ، amirhosein
2013-12-09، 04:56
اگر زردی بودی سرخی بپوشی
همان کنگر کن وکنگر خر و گنگر فروشی : دختر همسایه هرچه چل تر واسه ما بیتر(بهتر) سوسک روی دیوار راه می رفت مادرش بهش گفت قربان دست وپا ی بلوریت برم گدا رو تو ده راه نمی دادند سراغ خونه کدخدا رو می گرفت آدم گدا این همه اِدا سپاس شده توسط: mehdiast ، NASIB ، sadaf ، mohammad ، amirhosein
2013-12-11، 09:09
آستين نو ، بخور پلو
روزي ملا نصرالدين به يك مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت . صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد . او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت . اينبار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد . ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست . آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو . صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني . ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري . پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو ..
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
سپاس شده توسط: NASIB ، mehdiast ، mohammad ، amirhosein
2013-12-15، 09:38
«آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم. یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم.»
سپاس شده توسط: mehdiast ، NASIB ، sadaf ، mohammad ، amirhosein
|
|
موضوعهای مشابه… | |||||
موضوع | نویسنده | پاسخ | بازدید | آخرین ارسال | |
ضرب المثل های دیگر کشور ها | mehdiast | 18 | 9,330 |
2015-02-06، 02:17 آخرین ارسال: Arghavan |
|
ضرب المثل های ترکی | mehdiast | 10 | 4,831 |
2014-01-05، 11:13 آخرین ارسال: mansoor |