2013-10-13، 08:30
عصر یخبندان بود و همه موجودات یکی پس از دیگری از سرما میمردند.جوجه تیغی ها هم داشتند مرگ را به چشم میدیدند.کنار هم امدند و گرم شدند.اما تیغهایشان یکدیگر را ازار میداد .تصمیم گرفتند هر کدام به راهی بروند اما باز دیدند از سرما میمیرند.و این قضیه ادامه داشت تا اینکه در نهایت به این نتیجه رسیدند اگر تیغهای یکدیگر را تحمل کنند بهتر از این است که بمیرند.اری قصه ما هم همینست اگر اندک نواقص همدردانمان را تحمل کنیمم بهتر از این است که بمیریم
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست