عشق یعنی بی منت دوست داشتن
عشق یعنی ازادی و ازادی یعنی عشق
عشق یعنی در اوج فقر از ثر.ت دیگران شاد شوی
عشق یعنی در اوج تنهایی لذت ببری از تنها نبودن دیگران
عشق یعنی بلاعوض بودن
عشق یعنی پاک زیستن
عشق یعنی تمام دنیایت که ناتمام شد باز هم عاشق باشی و این عشق را به پرنده و دریا و مخلوقات بدهی و انرا هدیه کنی به تمام دنیایت

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
 

 

همه حرف دل من با تو همین است که دوست ...
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم ، یا نزنم ؟ .........گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما .... کو دلی تا که به دریا بزنم ، یا نزنم ؟ ..

 

ای مهرباتر از برگ ، در بوسه های باران ...
بیداری ستاره ، در چشم جویباران ....

آیینه ی نگاهت ، پیوند صبح ساحل ...
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران ...

باز ا که در هوایت، خاموشی جنونم ...
فریادها برانگیخت، از سنگ کوهساران...

ای جویبار جاری ..! زین برگ مگریز ...
کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران ...

گفتی به روزگاران مهری نشسته ، گفتم : 
بیرون نمیتوان کرد "حتی" به روزگاران ...

بیگانگی زحد رفت ، ای آشنا مپرهیز ...
زین عاشق پشیمان ، سرخیل شرمساران ...

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند ...
دیوار زندگی را اینگونه یادگاران ...

وین نغمه محبت، بعد از من و تو ماند ...
تا در زمانه باقی ست اواز باد و باران...

"محمدرضاشفیعی کدکنی"

وقتی دو فرد بالغ، عاشق یکدیگرند، یکی از بزرگترین تناقض های زندگی، یکی از زیباترین پدیده های عالم هستی روی می دهد.
آنها با هم اند و فوق العاده تنها هستند.
آنها بقدری با هم هستند که تقریبا ً یکی هستند.
امـــــــــــا این یگانگی ِ آنها، فردیت ِ هریک از آنها را از بین نمی برد.

گاهی باید آدمای اطرافت رو کنار بذاری 
بعضیها رو برای یکساعت و بعضیهارو برای همیشه ..........

راه کـه می‌روی عقـب می‌مــانـم …

نـه بــرای اینکــه نخواهـم با تو هم قــــدم باشـم …

می‌خواهـم پا جـــای  پاهــایــت بگـــذارم …

می‌خواهـم رد  پــایــت را هــیچ خــیابــانی در آغوش نکشـَـد …!!!

من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم …

ترک شهر ، ترک وطن

کار عوام الناس است

هر که عاشق بشود

چاره او ترک تن است