2014-02-03، 09:41
هرگز جرات نداشتم به ديگري اعتماد كنم ، تا اينكه به اولين راهنماي خود در الانان اعتماد كردم . با اعتماد به نفسي ضعيف از او تقاضا كردم راهنمايم باشد. آشفته بودم ف آيا او مرا خواهد پذيرفت ؟ من مطمئن بودم او خواسته مرا رد خواهد كرد چون تصور ميكردم ارزش آن را ندارم . پاسخ مثبت او ، مرا واقعا متعجب ساخت . ارام آرام در طول قدم ها مرا راهنمايي كرد . به قدري آشفته و نا اميد بودم . كه بخاطر احساسي بهتر داشتن ميخواستم براي هر انچه الانان ميگفت يا عقايدي كه او پيشنهاد ميكرد تلاش كنم . من با الانان زندگي ميكردم ، نفس ميكشيدم و تغذيه ميشدم يكي از روزهايي كه احساس تنهايي ميكردم به او تلفن زدم و نا اميد از اينكه هرگز نتوانستم احساس بهتري پيدا كنم . گريه كردم . در اين شرايط بحراني آنچه او به من گفت اين بود : "من كسي به مشتاقي تو براي كار كردن برنامه نمي شناسم" از خوشحالي پر در آوردم او چيزي به من گفت كه نمي خواستم به خودم بگويم اما ميدانستم كه همينطور است . بسيار علاقمند بودم . در آن زمان مطمئن شدم كه بهبودي پيدا ميكنم زيرا جوهر آن را داشتم . در آن گفته او به من كمك كرد تا نسبت به خودم نوعي آگاهي بدست بياورم . من شانس اوردم . اعتماد كردم و در نتيجه ياد گرفتم كه ارزش سعادتمند شدن را داشتم .
ياد آوري امروز
شهامت پيدا كردن و استفاده كردن از يك راهنما شروعي است براي ياد گيري اينكه به خود ارزش بدهيم . هر عملي كه انجام دهيم هر چند هنرمندانه باشد به تنهايي كامل نخواهد شد . بنابراين با عشق سعادتمند ميشويم .
ياد آوري امروز
شهامت پيدا كردن و استفاده كردن از يك راهنما شروعي است براي ياد گيري اينكه به خود ارزش بدهيم . هر عملي كه انجام دهيم هر چند هنرمندانه باشد به تنهايي كامل نخواهد شد . بنابراين با عشق سعادتمند ميشويم .
هر که مرا حرفی بیاموزد٬ مرا بنده خویش قرار داده است.