2014-03-25، 10:44
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم.
تا بکی در غم تو ناله شبگیر کنم .
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود .
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات .
در یکی نامه محالست که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم .
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه در بازم و تو فیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ .
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
"اندکی صبر سحر نزدیک است"