2013-12-07، 09:55
مادرم پنجره را دوست نداشت
با وجودى که بهار،
از همین پنجره مى آمد و مهمان دل ما مى شد .
با وجودى که همین پنجره بود،
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را مى داد.
مادرم پنجره را دوست نداشت.
مادرم می ترسید
که لحاف؛
نیمه شب از روی
خواهر کوچک من پس برود
یا که وقتی باران می بارد
گوشه قالی ما تر بشود
هر زمستان سرما،
روی پیشانی مادرخطی ازغم می کاشتو
پنجره شیشه نداشت......
_______________-
نیلوفر لاری پور ....
با وجودى که بهار،
از همین پنجره مى آمد و مهمان دل ما مى شد .
با وجودى که همین پنجره بود،
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را مى داد.
مادرم پنجره را دوست نداشت.
مادرم می ترسید
که لحاف؛
نیمه شب از روی
خواهر کوچک من پس برود
یا که وقتی باران می بارد
گوشه قالی ما تر بشود
هر زمستان سرما،
روی پیشانی مادرخطی ازغم می کاشتو
پنجره شیشه نداشت......
_______________-
نیلوفر لاری پور ....
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم