2014-07-10، 08:32
وقتبکه من در زندگی خودم هیچ اقتداری ندارم . وقتیکه که من برای کوچکترین کارهام احتیاج به تایید دیگران دارم وبه دروغ اسم آن رامشورت می گذارم . وقتیکه ازابنکه منتظرم که دیگران زیبایی مراتایید کنند برای اینکه خودم چشم بصیرت ندارم موقعی که من ارپاهای دیگران برای ایستادن استفاده میکنم چون قدرت پاهای خودم را قبول ندارم یعنی ضعیفم بخودم اتکا ندارم زمانی که من ازچشمان دیگران استفاده میکنم برای اینکه از عدم اعتما دبه نفس به چشمان خودم اعتماد ندارم زمانی که من از نظر شخصتی به خودم مطمئن نیستم یعنی بیمارهستم شخصیتی بیماردارم که این شخصیت بدون تایید دیگران تکمیل نمی شود زمانیکه این آدم بیماراز تایید دیگران خوشحال میشود درحالیکه برای انسانهای سالم خوشحالی از درون میاید نه از بیرون پس توجه کنیم که کجای پای شخصیتمان خراب است این بیماری از کودکی درمن رشد کرده برای اینکه این احساس را به من القا کرده اند که به اندازه کافی خوب ودوست داشتنی نیستم القابی مثل دست وپا چلفتی به من داده اند ومتهمم کرده اند که هیچ کاری را نمی نوانم درست انجام دهم وبصورتی باعث گام به گام فلح شدن ذهنم گردیدند من مثل ستونی شده ام که بدون پایه ای برپشتش فرو می ریزد واون پایه ام همان تایید دیگران است که سرشار از خوشحالیم میکند واحساس خرسندی درم بوجود ولی امروز که بخاطر مشکلات عدیده ام به این برنامه هدایت شدم وضعف هایم را می شناسم سعی میکنم که روی نقصهایم کارکنم وباتعییرخودم زندگی جدیدی شروع کنم خودم رادوست داشته باشم واتکا به نفسم را بدست بیاورم .