2014-07-26، 07:16
شاید محال نیست...
آن کس که درد عشق بداند
اشکی بر این سخن بفشاند
این سان که ذره های دل بی قرار من
سر در کمند عشق تو،جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال
روزی غبار ما را،آشفته پوی باد
در دور دست دشتی از دیده ها نهان
بر برگ ارغوانی
پیچیده با خزان
یا پای جویباری
چون اشک ما روان
پهلوی یکدیگر نشاند
ما را به یکدیگر برساند!
(فریدون مشیری)
اشکی بر این سخن بفشاند
این سان که ذره های دل بی قرار من
سر در کمند عشق تو،جان در هوای توست
شاید محال نیست که بعد از هزار سال
روزی غبار ما را،آشفته پوی باد
در دور دست دشتی از دیده ها نهان
بر برگ ارغوانی
پیچیده با خزان
یا پای جویباری
چون اشک ما روان
پهلوی یکدیگر نشاند
ما را به یکدیگر برساند!
(فریدون مشیری)
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم