2014-03-16، 12:26
دکتر در کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر .تمام چیز های چندش آور بود .آن هم به سه دلیل .اول کچل بود .دوم اینکه سیگار می کشید و سوم که از همه تهوع آور بود .اینکه در آن سن سال زن داشت.
چند سالی گذشت یک روز با همسرم از خیابان می گذشتم .
آن پس قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه .
زن داشتم سیگار می کشیدم و کچل شده بودم .
و تازه فهمیدم که: خیلی اوقات آدم ازآن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کنه که در خودش وجود دارد.
چند سالی گذشت یک روز با همسرم از خیابان می گذشتم .
آن پس قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه .
زن داشتم سیگار می کشیدم و کچل شده بودم .
و تازه فهمیدم که: خیلی اوقات آدم ازآن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کنه که در خودش وجود دارد.
"اندکی صبر سحر نزدیک است"