2014-10-10، 11:06
آنچه را که می توانم تغییر دهم
وقتی برای اولین بار درجلسات نارانان شرکت کردم دچار خشم و درد زیادی بودم. معتادم را بخاطر اضافه وزنم مقصر می دانستم. فکر می کردم هیچ وقت اشتباه نمی کنم اما چرا هیچ کدام از گفته ها و رفتارهایم کمکی به بهبودی ام نمی کردند. می دانستم که یک جای کارم می لنگد و دیگر نمی توانستم به آن زندگی ادامه دهم! احساس می کردم باید فرار کنم: فرار از زندگی دردناکی که به سوی آن کشیده شده بودم، فرار از خانه ی خودم که حتی آن جا هم احساس امنیت و آرامش نمی کردم، فرار از چهره ی زشتی که خودم در ذهنم ساخته بودم، فرار از این راز که زندگی مفلوکانه و سیاهی داشتم، فرار از احساس گناه همیشگی ام، فرار از این حساس که من در مورد اعتیاد پسرم مقصر هستم! اعتراف می کنم که دیگر روی اتفاقات زندگی ام هیچ کنترلی نداشتم و زمام امور زندگی از دستم خارج شده بود. به یک مشاور خانواده مراجعه کردم، خانم مشاور در آخر صحبت هایش انگشتش را به عنوان کسی که خانواده را مراقبت و کنترل می کند، به طرفم گرفت. سخت منقلب شدم، حس می کردم تحقیر شده ام انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد. باور کردنی نبود، چه طور ممکن بود که مسئول تمام این بدبختی ها من باشم؟ با شرکت در جلسات نارانان کم کم فهمیدم که منظور آن خانم مشاور چه بود، پس، دست به کار شدم و به خودم کمک کردم تا تغییر کنم، کارکردن روی قدم ها با کمک راهنمایم باعث شد تا بفهمم تنها کسی که می توانست به من کمک کند خودم بودم، پس دست به کار شدم و به خودم کمک کردم تا تغییر کنم. من هم به اندازه ی معتادم بیمار بودم و این آگاهی به منزله معجزه در زندگی ام بود! یادآوری امروز: در نارانان می توانم به درونم نظری بیاندازم، از نقص هایم آگاه شوم و هر روز روی آن ها کار کنم. امروز می توانم رها کنم چرا که فهمیده ام زندگی من مال من است و زندگی معتادم مال خودش. امروز می توانم از خودم مراقبت کنم در حالی که از دیگران هم حمایت می کنم
،" فقط برای امروز". "زندگی کن و بگذار زندگی کنند" شعار دوازده قدم)
وقتی برای اولین بار درجلسات نارانان شرکت کردم دچار خشم و درد زیادی بودم. معتادم را بخاطر اضافه وزنم مقصر می دانستم. فکر می کردم هیچ وقت اشتباه نمی کنم اما چرا هیچ کدام از گفته ها و رفتارهایم کمکی به بهبودی ام نمی کردند. می دانستم که یک جای کارم می لنگد و دیگر نمی توانستم به آن زندگی ادامه دهم! احساس می کردم باید فرار کنم: فرار از زندگی دردناکی که به سوی آن کشیده شده بودم، فرار از خانه ی خودم که حتی آن جا هم احساس امنیت و آرامش نمی کردم، فرار از چهره ی زشتی که خودم در ذهنم ساخته بودم، فرار از این راز که زندگی مفلوکانه و سیاهی داشتم، فرار از احساس گناه همیشگی ام، فرار از این حساس که من در مورد اعتیاد پسرم مقصر هستم! اعتراف می کنم که دیگر روی اتفاقات زندگی ام هیچ کنترلی نداشتم و زمام امور زندگی از دستم خارج شده بود. به یک مشاور خانواده مراجعه کردم، خانم مشاور در آخر صحبت هایش انگشتش را به عنوان کسی که خانواده را مراقبت و کنترل می کند، به طرفم گرفت. سخت منقلب شدم، حس می کردم تحقیر شده ام انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد. باور کردنی نبود، چه طور ممکن بود که مسئول تمام این بدبختی ها من باشم؟ با شرکت در جلسات نارانان کم کم فهمیدم که منظور آن خانم مشاور چه بود، پس، دست به کار شدم و به خودم کمک کردم تا تغییر کنم، کارکردن روی قدم ها با کمک راهنمایم باعث شد تا بفهمم تنها کسی که می توانست به من کمک کند خودم بودم، پس دست به کار شدم و به خودم کمک کردم تا تغییر کنم. من هم به اندازه ی معتادم بیمار بودم و این آگاهی به منزله معجزه در زندگی ام بود! یادآوری امروز: در نارانان می توانم به درونم نظری بیاندازم، از نقص هایم آگاه شوم و هر روز روی آن ها کار کنم. امروز می توانم رها کنم چرا که فهمیده ام زندگی من مال من است و زندگی معتادم مال خودش. امروز می توانم از خودم مراقبت کنم در حالی که از دیگران هم حمایت می کنم
،" فقط برای امروز". "زندگی کن و بگذار زندگی کنند" شعار دوازده قدم)
دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل