2013-11-23، 12:50
پدر
دختر که باشی
نفس بابایی
لوس ِ بابایی
عزیز دردونه بابایی
حتی اگر بهت نگه
دستت رو میذاره روی چشماشو میگه :
این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی
خلاصه دختر
یک کلوم
نفس باباست
بچه که بودم همیشه برایم سوال بود, پدری که همه ی زور آزمایی ها را به من میباخت, چگونه بلند کردن چیزهایی را قادر بود که دستان کوچکم تکان دادنشان را هم عاجز بود ..
بابا باور کنم که نیستی ؟
همدم گریه های نیمه شبم نمیشی ؟
دیگه سرم داد نمیزنی ؟؟؟
داد بزن
فریاد کن
دوباره اسممو صدا کن
فقط یه بار دیگه صدام کن بگو "بابا"
آخرین بار گفتی بابا مردم
آخرین باربود که صدام کردی بابا وبعدش واقعا مردی
دارم از سرما میلرزم
تو زیر اون همه خاک سردت نیست ؟؟؟
یادته وقتی رفتی هوا سرد بود
نشسته بودم خاکای قبرتو مشت میکردم ولی سردم نبود
الان دوباره داره هوا سرد میشه
سرد میشه وخاطره تلخ نبودنتو زنده میکنه
به هر طرف که نگاه میکنم یاد تو میفتم
حتی به غروب و آفتاب دل انگیز پـــاییز
دیروز تو ایوون قدم میزدم،یاد این افتادم که همیشه این موقع سال تو اتاق نمی نشستی
میومدی تو ایوون یاتکیه میدادی به درای آشپزخونه ،پاهاتو دراز میکردی یا مینشستی سر پله دستاتو حلقه میکردی دور سرت وسیگارو روشن میکردی ونگاه محزونی مگرفتی به خودت
یه حس غریبی داشتی با یه نگاه گرم ،محزون،آرامشبخش و آشنا
دلم برای اون نگاه تنگ شده
برای اون حس وحال
بابا چشم وچراغ بودی
الان که نیستی خونه خاموشه
تو که بودی زندگی و خوابم منظم بود...
ولی الان بعد از تو آمار شبهایی رو که تا صبح بیدار موندم از دستم رفته
با شب و سکوتش عجین شدم
حس عجیبی دارم
شاید دلتنگی
شاید بیقراری
شاید لرز
شاید ...
نت هایی رو که تو پروفایلم گذاشتم دیدی؟
همش رو با توبودم
با تو حس دوست داشتنت
حس دلتنگی برات
تا وقتی زنده بودی وپیشم بودی اونطوری که باید نبودم برات
کمی نه بیشتر از کمی نسبت بهت سرد بودم
ولی الان تازه فهمیدم نبودت بده خیلـــــــــــــی بده
.
.
.
بودنت شده بود عادت
ترک عادت موجب مرضه
مریض شدم بابــا
مریض دلتنگ
.
همیشه یک جای کار می لنگد
پدر همه چیز داشت
حیف که فقط ماندگاری نداشت ....
دختر که باشی
نفس بابایی
لوس ِ بابایی
عزیز دردونه بابایی
حتی اگر بهت نگه
دستت رو میذاره روی چشماشو میگه :
این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی
خلاصه دختر
یک کلوم
نفس باباست
بچه که بودم همیشه برایم سوال بود, پدری که همه ی زور آزمایی ها را به من میباخت, چگونه بلند کردن چیزهایی را قادر بود که دستان کوچکم تکان دادنشان را هم عاجز بود ..
بابا باور کنم که نیستی ؟
همدم گریه های نیمه شبم نمیشی ؟
دیگه سرم داد نمیزنی ؟؟؟
داد بزن
فریاد کن
دوباره اسممو صدا کن
فقط یه بار دیگه صدام کن بگو "بابا"
آخرین بار گفتی بابا مردم
آخرین باربود که صدام کردی بابا وبعدش واقعا مردی
دارم از سرما میلرزم
تو زیر اون همه خاک سردت نیست ؟؟؟
یادته وقتی رفتی هوا سرد بود
نشسته بودم خاکای قبرتو مشت میکردم ولی سردم نبود
الان دوباره داره هوا سرد میشه
سرد میشه وخاطره تلخ نبودنتو زنده میکنه
به هر طرف که نگاه میکنم یاد تو میفتم
حتی به غروب و آفتاب دل انگیز پـــاییز
دیروز تو ایوون قدم میزدم،یاد این افتادم که همیشه این موقع سال تو اتاق نمی نشستی
میومدی تو ایوون یاتکیه میدادی به درای آشپزخونه ،پاهاتو دراز میکردی یا مینشستی سر پله دستاتو حلقه میکردی دور سرت وسیگارو روشن میکردی ونگاه محزونی مگرفتی به خودت
یه حس غریبی داشتی با یه نگاه گرم ،محزون،آرامشبخش و آشنا
دلم برای اون نگاه تنگ شده
برای اون حس وحال
بابا چشم وچراغ بودی
الان که نیستی خونه خاموشه
تو که بودی زندگی و خوابم منظم بود...
ولی الان بعد از تو آمار شبهایی رو که تا صبح بیدار موندم از دستم رفته
با شب و سکوتش عجین شدم
حس عجیبی دارم
شاید دلتنگی
شاید بیقراری
شاید لرز
شاید ...
نت هایی رو که تو پروفایلم گذاشتم دیدی؟
همش رو با توبودم
با تو حس دوست داشتنت
حس دلتنگی برات
تا وقتی زنده بودی وپیشم بودی اونطوری که باید نبودم برات
کمی نه بیشتر از کمی نسبت بهت سرد بودم
ولی الان تازه فهمیدم نبودت بده خیلـــــــــــــی بده
.
.
.
بودنت شده بود عادت
ترک عادت موجب مرضه
مریض شدم بابــا
مریض دلتنگ
.
همیشه یک جای کار می لنگد
پدر همه چیز داشت
حیف که فقط ماندگاری نداشت ....
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم