2015-08-06، 03:38
نواقص شخصیتی من همانهایی هستند که در همه مردم وجود دارند اما انهایی که از سلامت عقل برخوردارند ان نواقص را در مسیری درست کانالیزه میکنند.
اما من به عنوان یک معتاد درونم پر بود از احساس تنهایی و بی ارزشی و بی لیاقتی و ترس و با استفاده از مواد مخدر و یا شهوترانی و وابستگی این نواقص را شدت میبخشیدم.
این نواقص ابتدا به من انرژی میدادند اما به مروز اوضاعم را خراب میکردند.برای ما که ارزویمان رشد معنوی است استفاده از نواقص کشنده است.
شاید مردمی باشند که خیلی قوی هستند و به خدا نیازی نمیبینند اما من مشکلم کمبود قدرت است.من نیاز به قدرتی دارم که خیلی بالاتر از اینها باشد.من هر چیزی را که جایگزین خداوند کنم بابتش بعدا درد میکشم.
واقعا نیازی به ان همه درد نیست.من خودم با خود میگویم مگر تو چقدر قرار است عمر کنی؟
چقدر مگر طاقت درد داری
رها کن و بخدا بسپار.
خداوند که میگویی جنتلمن است با یک کت و شلوار ایستاده و منتظر دعوت تو است که صدایش کنی.
هر وقت صدایش کردم امد اما من به او اعتماد نداشتم و فورا در کارش دخالت کردم.این قصه زندگی من است.او میخندد و میگوید بابا من خدای تو هستم من کارم را بلدم اما من ... من ... من
واقعا این من ریشه همه مشکلات من است.منی که میخواهد کارگردانی کند و مدیریت کند و همیشه گه میزند به همه چیز.
واقعا چرا ما بیماران اینقدر متکی به اراده اشوبگر خود هستیم؟
خدایی وجود دارد که قبل از خلقت من بوده است
و
او میتواند کارهایی برای من انجام دهد که خود هرگز قادر به انجامش نیستم
امیر
اما من به عنوان یک معتاد درونم پر بود از احساس تنهایی و بی ارزشی و بی لیاقتی و ترس و با استفاده از مواد مخدر و یا شهوترانی و وابستگی این نواقص را شدت میبخشیدم.
این نواقص ابتدا به من انرژی میدادند اما به مروز اوضاعم را خراب میکردند.برای ما که ارزویمان رشد معنوی است استفاده از نواقص کشنده است.
شاید مردمی باشند که خیلی قوی هستند و به خدا نیازی نمیبینند اما من مشکلم کمبود قدرت است.من نیاز به قدرتی دارم که خیلی بالاتر از اینها باشد.من هر چیزی را که جایگزین خداوند کنم بابتش بعدا درد میکشم.
واقعا نیازی به ان همه درد نیست.من خودم با خود میگویم مگر تو چقدر قرار است عمر کنی؟
چقدر مگر طاقت درد داری
رها کن و بخدا بسپار.
خداوند که میگویی جنتلمن است با یک کت و شلوار ایستاده و منتظر دعوت تو است که صدایش کنی.
هر وقت صدایش کردم امد اما من به او اعتماد نداشتم و فورا در کارش دخالت کردم.این قصه زندگی من است.او میخندد و میگوید بابا من خدای تو هستم من کارم را بلدم اما من ... من ... من
واقعا این من ریشه همه مشکلات من است.منی که میخواهد کارگردانی کند و مدیریت کند و همیشه گه میزند به همه چیز.
واقعا چرا ما بیماران اینقدر متکی به اراده اشوبگر خود هستیم؟
خدایی وجود دارد که قبل از خلقت من بوده است
و
او میتواند کارهایی برای من انجام دهد که خود هرگز قادر به انجامش نیستم
امیر
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست