انجمن بانیان بهبودی
فرصتی که از دست رفت - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن داستان نویسی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=249)
+--- انجمن: عرفان (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=250)
+---- انجمن: داستانهای عرفانی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=265)
+---- موضوع: فرصتی که از دست رفت (/showthread.php?tid=1294)



فرصتی که از دست رفت - mojtaba_s - 2013-11-06

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت: برو در آن نقطه بایست.من سه گاو نر را آزاد می کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد. در طویله اولی که از بقیه طویله ها بزرگتر بود باز شد.

باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو که با سم به زمین می کوبید، به طرف مرد جوان حمله ور شد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از کنارش گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر بود، باز شد گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت می کرد از طویله خارج شد، جوان پیش خودش گفت:منطق می گوید این را ولش کنم، چون گاو بعدی کوچکتر است . این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله باز شد و همانطور که فکر می کرد گاوی که بیرون آمد،ضعیف ترین و کوچکترن گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!!


داستان کوتاه حوصله پسر و پدر - NASIB - 2014-01-18

مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!....
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به
پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود:
امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی‌شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم