2016-01-30، 08:27
در کودکي هميشه فکر ميکردم شبها کسي زير تختم پنهان شده است.
نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم:
روانپزشک گفت: "فقط يک سال هفتهاي سه روز جلسه اي 50 دلار بده و بيا تا درمانت کنم.
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خيابان ديدم.
پرسيد، "چرا نيومدي؟"
گفتم، "خُوب، جلسهاي هشتاد دلار، براي يک سال خيلي زياد بود. يه نجّار منو مجاني معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و يه وانت نو خريدم."
پزشک با تعجّب گفت، "عجب! ميتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟"
گفتم: "به من گفت اگه پايههاي تختخواب را ببُرم؛ ديگه هيچکس نميتونه زير تختت قايم بشه!"
نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم:
روانپزشک گفت: "فقط يک سال هفتهاي سه روز جلسه اي 50 دلار بده و بيا تا درمانت کنم.
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خيابان ديدم.
پرسيد، "چرا نيومدي؟"
گفتم، "خُوب، جلسهاي هشتاد دلار، براي يک سال خيلي زياد بود. يه نجّار منو مجاني معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و يه وانت نو خريدم."
پزشک با تعجّب گفت، "عجب! ميتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟"
گفتم: "به من گفت اگه پايههاي تختخواب را ببُرم؛ ديگه هيچکس نميتونه زير تختت قايم بشه!"