2014-02-13، 11:55
من کودکی بیش فعال بودم و از همان دوران کودکی به نصیحت و اندرز و گوشزد کسی اهمیت نمیدادم و با سلیقه خودم فکر کرده و زندگی میکردم و با سلیقه خودم برداشت میکردم و باهرچیزی مخالفت میکردم و احساس میکردم خودم میفهمم و میدانم و میتوانم امورات خودم را خودم بدون مشورت و راهکارگرفتن از کسی انجام دهم. اما فکرم کاملاً احمقانه بود و نتیجه اعتماد کردن به فکر خرابم 45 سال تحقیر و شکست و عاقبت با وابستگی و هموابستگیهای آزار دهنده به برنامه امدم و سعی کردم اینبار گوش بحرف بدهم و خودم را تسلیم برنامه بکنم و لااقل با ترفندهای بیماری نمیرم . این فکر بکر و احمقانه برای من این است که بدون نتیجه گیری و عواقب کاری فکرش را کرده و انجام میدهم.