2014-03-11، 11:01
مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود پسرساله اش تکه سنگی برداشت و بر روی ماشین خط می انداخت .
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت وچندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد.
بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود.شود.
دربیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد.
وقتی کودک پدر خود را دیدبا چشمانی آکنده از درد از او پرسید:پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟
مرد بسیارعاجز و نا توان شده بود ونمی توانست سخنی بگوید.به سمت ماشین خود بازگشت.
شروع کرد به لگدمال کردن ماشین...
وبا این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود.
"دوستت دارم پدر"
روز بعد مرد خودکشی کرد.
عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند.
یادمان باشد چیز ها برای استفاده کردن وانسان ها برای دوست داشتن.
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت وچندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد.
بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود.شود.
دربیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد.
وقتی کودک پدر خود را دیدبا چشمانی آکنده از درد از او پرسید:پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟
مرد بسیارعاجز و نا توان شده بود ونمی توانست سخنی بگوید.به سمت ماشین خود بازگشت.
شروع کرد به لگدمال کردن ماشین...
وبا این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود.
"دوستت دارم پدر"
روز بعد مرد خودکشی کرد.
عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند.
یادمان باشد چیز ها برای استفاده کردن وانسان ها برای دوست داشتن.
"اندکی صبر سحر نزدیک است"