2014-03-16، 01:36
داستان واقعی درمورد زندگی!! تئودور استودارد
در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از
صحبتهاى اوليه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همه آنها را به يک اندازه دوست
دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ میگفت و چنين چيزى امکان نداشت.
مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى
استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانشآموز همين
کلاس بود. هميشه لباسهاى کثيف به تن داشت، با بچههاى ديگر نميجوشيد و به درسش هم
نميرسيد. او واقعاً دانشآموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود
و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مييافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده
تحصيلى سالهاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پيببرد و بتواند
کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز باهوش، شاد و با استعدادى است.
تکاليفش را خيلى خوب انجام ميدهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل».
معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز فوقالعادهاى است. همکلاسيهايش
دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمانناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل
روحى است.»
معلّم کلاس سوم او در پروندهاش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است.
او تمام تلاشش را براى درسخواندن ميکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر
شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.»
در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از
صحبتهاى اوليه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همه آنها را به يک اندازه دوست
دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ میگفت و چنين چيزى امکان نداشت.
مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى
استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانشآموز همين
کلاس بود. هميشه لباسهاى کثيف به تن داشت، با بچههاى ديگر نميجوشيد و به درسش هم
نميرسيد. او واقعاً دانشآموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود
و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مييافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده
تحصيلى سالهاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پيببرد و بتواند
کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز باهوش، شاد و با استعدادى است.
تکاليفش را خيلى خوب انجام ميدهد و رفتار خوبى دارد. رضايت کامل».
معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز فوقالعادهاى است. همکلاسيهايش
دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمانناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل
روحى است.»
معلّم کلاس سوم او در پروندهاش نوشته بود: «مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است.
او تمام تلاشش را براى درسخواندن ميکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر
شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.»
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم