2014-04-14، 01:38
_____________روز بیست پنجم _______________________________ترس
وقتی بچه بودم از همه چیز می ترسیدم .تا سن نو جوانی هم این ترسو و خجالتی بودن را ادامه دادم .هنگامی که ازدواج کردم و متوجه شدم همسرم معتاد است .تری من حتی بیشتر شد .می ترسیدم که همس و مادر خوبی نبوده باشم و ازدواج نا موفقی داشته باشم .شب ها به سختی می خوابیدم و نگران امیدها و آرزوهایم بودم که هنوز بر آورده نشده بودند .این نگرانی ها فقط کیفیت زندگی مرا بدتر می کرد .
وقتی طلاق گرفتم شدت ترس و حس نا امنی ام به من ثابت شد و عزت نفس باقی مانده ی مرا تحت تاثیر قرار داد. زمانی که فهمیدم پسرم یک معتاد است اوضاع خیلی بدتر شد .عصبانی بودم و در عین حال احساس گناه می کردم .فکر می کردم که پسرم را به خوبیتربیت نکرده ام به خاطر ترس هایم ضعیف شده بودم و احساس بی ارزشی می کردم به جای آن که زندگی خودم را داشته باشم .سعی می کردم پسرم را کنترل کرده و مشکلاتش را مدیریت کنم،رنجش قلب مرا تسخیر کرده بود .
خوشبختانه وقتی به نارانان آمدم زندگی ام نجات پیدا کرد .یاد گرفتم ایمان و امید داشته باشم و فهمیدم ترس هایم نتیجه ی افکار منفی من است امروز سعی می کنم عزت نفس خود را با رها کردن انتظارات و ترس هایم بهبود بخشم انجام این کارها ترس مرا کاهش داد و به من قدرت روبرو شدن با مشکلاتم را همان گونه که رخ می دادند بخشید .من عمیقا قدر دادن نیروی برتر و دوستان نارانان هستم که مرا همان طور که هستم .پذیرفتند و در این بحران ها کمکم کردند .
مراقبه ی روزانه :::::همان گونه که یاد گرفتم ترس و ایمان در راستای یکدیگر حرکت نمی کنند ،
باور دارم که اگر هنوز هم می ترسم برای این است که نیاز دارم تا ایمانم را قوی کنم ،
دارم یاد می گیرم که می توانم ترسم را به ایمان ،وحشتم را به آرامش و امید واهی خودمحورانه را به امید واقعی خودمحورانه تبدیل کنم .
وقتی بچه بودم از همه چیز می ترسیدم .تا سن نو جوانی هم این ترسو و خجالتی بودن را ادامه دادم .هنگامی که ازدواج کردم و متوجه شدم همسرم معتاد است .تری من حتی بیشتر شد .می ترسیدم که همس و مادر خوبی نبوده باشم و ازدواج نا موفقی داشته باشم .شب ها به سختی می خوابیدم و نگران امیدها و آرزوهایم بودم که هنوز بر آورده نشده بودند .این نگرانی ها فقط کیفیت زندگی مرا بدتر می کرد .
وقتی طلاق گرفتم شدت ترس و حس نا امنی ام به من ثابت شد و عزت نفس باقی مانده ی مرا تحت تاثیر قرار داد. زمانی که فهمیدم پسرم یک معتاد است اوضاع خیلی بدتر شد .عصبانی بودم و در عین حال احساس گناه می کردم .فکر می کردم که پسرم را به خوبیتربیت نکرده ام به خاطر ترس هایم ضعیف شده بودم و احساس بی ارزشی می کردم به جای آن که زندگی خودم را داشته باشم .سعی می کردم پسرم را کنترل کرده و مشکلاتش را مدیریت کنم،رنجش قلب مرا تسخیر کرده بود .
خوشبختانه وقتی به نارانان آمدم زندگی ام نجات پیدا کرد .یاد گرفتم ایمان و امید داشته باشم و فهمیدم ترس هایم نتیجه ی افکار منفی من است امروز سعی می کنم عزت نفس خود را با رها کردن انتظارات و ترس هایم بهبود بخشم انجام این کارها ترس مرا کاهش داد و به من قدرت روبرو شدن با مشکلاتم را همان گونه که رخ می دادند بخشید .من عمیقا قدر دادن نیروی برتر و دوستان نارانان هستم که مرا همان طور که هستم .پذیرفتند و در این بحران ها کمکم کردند .
مراقبه ی روزانه :::::همان گونه که یاد گرفتم ترس و ایمان در راستای یکدیگر حرکت نمی کنند ،
باور دارم که اگر هنوز هم می ترسم برای این است که نیاز دارم تا ایمانم را قوی کنم ،
دارم یاد می گیرم که می توانم ترسم را به ایمان ،وحشتم را به آرامش و امید واهی خودمحورانه را به امید واقعی خودمحورانه تبدیل کنم .
"اندکی صبر سحر نزدیک است"