2014-04-17، 11:53
هر کسی گمشده ای دارد ،
و خدا گمشده ای داشت.
هر کسی دو تاست ،
و خدا یکی بود.
و یکی چگونه می توانست باشد؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست
و خدا کسی که احساسش کند، نداشت.
عظمت ها همواره در جست و جوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها، همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی که در برابرش رام گیرد
و غرور در جست و جوی غروری که آن را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار
اما کسی نداشت.
و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند...
زمین را گسترد و آسمانها را بر کشید
کوهها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند
و طوفان برخاست و صاعقه ها در گرفت
و باران ها و باران ها و باران ها
« در آغاز هیچ نبود؛ کلمه بود و آن کلمه خدا بود»
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.
و با نبودن چگونه توانستن بود؟
و خدا بود و با او عدم بود
و عدم گوش نداشت
حرف هایی است برای گفتن، که اگر گوشی نبود، نمی گوییم
و حرف هایی است برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن، فرود نمی آورند.
و سرمایه هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش؛ هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جست و جوی مخاطب خویشند
اگر یافتند، آرام می گیرند.
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت.
درونش از آن ها سرشار بود.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
و خدا بود و عدم.
جز خدا هیچ نبود
در نبودن، نتوانستن بود.
با نبودن، نتوان بودن
و خدا تنها بود.
هرکسی گمشده ای دارد و
خدا گمشده ای داشت.
و خدا گمشده ای داشت.
هر کسی دو تاست ،
و خدا یکی بود.
و یکی چگونه می توانست باشد؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست
و خدا کسی که احساسش کند، نداشت.
عظمت ها همواره در جست و جوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها، همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی که در برابرش رام گیرد
و غرور در جست و جوی غروری که آن را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار
اما کسی نداشت.
و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند...
زمین را گسترد و آسمانها را بر کشید
کوهها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند
و طوفان برخاست و صاعقه ها در گرفت
و باران ها و باران ها و باران ها
« در آغاز هیچ نبود؛ کلمه بود و آن کلمه خدا بود»
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.
و با نبودن چگونه توانستن بود؟
و خدا بود و با او عدم بود
و عدم گوش نداشت
حرف هایی است برای گفتن، که اگر گوشی نبود، نمی گوییم
و حرف هایی است برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن، فرود نمی آورند.
و سرمایه هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش؛ هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جست و جوی مخاطب خویشند
اگر یافتند، آرام می گیرند.
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت.
درونش از آن ها سرشار بود.
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
و خدا بود و عدم.
جز خدا هیچ نبود
در نبودن، نتوانستن بود.
با نبودن، نتوان بودن
و خدا تنها بود.
هرکسی گمشده ای دارد و
خدا گمشده ای داشت.
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست