2014-06-27، 04:11
من درحقیقت آدم تائید طلبی بودم که همیشه میل به از همه بهتربودن داشتم ولی این نیاز را باکنترل شدید اطرافیانم میخواستم به تحقق برسانم که همه بگویند که من بهترین فرزند برای مادرم هستم درمقام فرزندی ٬ درمقام مادری باید باکنترل من موفق میشدم به درجه بهترین مادر نائل آیم ٬ درمقام همسری هم به درجه بهترین همسر٬ درمحل کار بهترین همکار وکارمند والی آخر ولی از آخر تبدیل به یک کنترلچی حرفه ای شده بودم که نه تنها کسی سپاسگزار نبودبلکه همه به چشم یک مزاحم به من نگاه میکردند شایدبرای شغل کنترلچی برای یک کارخانه به من حقوق هم برای این کار میدادند ولی درمحیط زندگی دستاورد آن فقط نامرادی بود تازمانیکه متوجه شدم که فرزند من بیماره وکنترلها ومن نقریبا به آخر خط کنترل رسیدم ونصیبی جز غم ورنج نداشت وآنجا بود که من متوجه شدم چه خساراتی به بار آوردم دانستم که فقط فرزند من بیمارنیست بلکه خود من شاید بااین بیماری به دنیا آمدم و سعی در شناخت بیماری به کمک برنامه وحرکت درجاده بهبودی برای درمان آن راآغاز کردم .