2014-07-01، 04:22
ترس از قضاوت دیگران واین احساس که من مادر خوبی نیستم وچنان در تربیت فرزندم قصور کرده ام که به اعتیادر روی آورده است واینکه اگرنتوانم اوراتغییر دهم همچنان باید به این زندگی پراضطراب ادامه دهم وترس از آینده فرزندم که این سالها را داره بخاطر اعتیاد از دست میدهد ودر آینده چکار باید بکند واینکه تاچندسال دیگه من باید بانگرانی وترس درکنار اوباشم همه اینها بنایی خالص یک زندگی بدونه هدف وناآرام را گذاشته بود وما اعضای یک خانواده سرگردان بودیم که بدون هیچ عشق وایمانی درکنار هم زندگی که نه روزمرگی میکردیم ودرآخرمن متوجه شدم که نه تنها که من تغییری دراوضاع نمیتوانم بدهم بلکه روز بروز اوضاع وخیم ترمیشود آنجا بود که من به عجز ودرماندگی خودم پی بردم که من فقط خودم را میتوانم تغییر بدهم وباید به خدا بسپارم وتکرار سه نون من باعثش نیستم من نمی توانم درمانش کنم من نمی توانم کنترلش کنم از سرراه خداوند کناررفتم
..
..