2014-07-10، 08:41
من همیشه درزندگیم از همه مراقبت کردم دردوران قبل از ازدواج از مادرم ٬ خواهرم ٬ برادرم ٬مادربزرگم ٬ عمه پیرم ٬ پدرم وموردبی مهری بیشتراین افراد هم واقع شدم چون اونها هیچکدام از من درخواست مراقبت وکمک نکرده بودند واین را من داوطلبانه انجام داده بودم ودر نتیجه من هروقت که احتیاج به کمک داشتم کسی نبود وباز خودم تنها بودم واین باعث عصبانیتم میشد و احساس قربانی داشتم ولی ذره ای خودم را دراین رنجش دائمی مقصر نمی دانستم تابعد از ازدواجم که از همه فرزندانم شوهرم نگهداری ومراقبت کامل میکردم بطوریکه کمترین وقتی برای خودم داشتم واگر بیمارمیشدم شوهرم بجای اینکه خودش درخانه جضور پیداکند تااینکه من بتوانم کمی استراحت کنم کارگرش را به کمک من میفرستاد که خوب نه تنها کمک نبود بلکه می بایستی پذیرایی هم بشود ولی من کماکان عصبانی می شدم وفریاد میزدم وباز هم من از طرف دیگران مقصر بودم خوب طبیعی بود برای اینکه درزندگی بخودم فکرنکرده بودم وحق وحقوقی برای شخص خودم قائل نبودم ودرنتیجه نه آرامش داشتم نه رفاه فکری نه باخشمهایم این آرامش رابرای دیگران باقی می گذاشتم یگ بیمار واقعی ٬امروز که این رافهمیدم ووارد برنامه شدم حق وحقوق خودم را متوجه شدم واجازه نمیدم که کسی از مرز تعیین شده من عبور کنه وبهم خسارت بزنه٬ درنتیجه منم خودم خشم ندارم وحقوق دیگران را رعایت می کنم ولی امروز دیگه احساس قربانی ندارم بلکه به وضوح میدانم که تمام ناشی از اشتباهات خودم بوده وچون این روش بینی راپیدا کردم به آرامش رسیدم خداراشکر.