2014-08-29، 11:12
.... دوستی......
قبل از نارانان معتقد بودم همیشه مجبورم بیشتر فدا کاری کنم تا مردم مرا دوست داشته باشند،یا چیز هایی را بگویم که دیگران می خواهند بشنوند،نه آن چیزی که واقعا فکر یا احساس می کنم. من یک مردم راضی کن بودم و نمی خواستن احساسات دوستان را جریحه دار کنم .به قدر کافی برای خودم احترام قایل نبودم تا باور کنم احساسات من هم با ارزش هستند. مجبور بودم دوستان بیمارم را ببخشم چون آنها را بیمار می دانستم و مسئول رفتار خود نبودند.وبه اشتباه فکر می کردم جون آنها بیمارند باید رفتار غیر قابل قبول آنها را بپذیرم. آنچه در نارانان راجع به دوستی یاد گرفته ام این است که در رابطه هلیم صریح تر وصادق تر باشم. نیاز نیست بدجنس یا زورگو باشم اما حق ابراز عقایدم را دارم.می توانم آنچه را در ذهن دارم به طریق مناسبی بگویم،چه فرد دیگری با من موتفق باشد یا نباشد.دوستی به این معنا نیست که می بایست با تمام عقاید یا ارزش های کسی موافق باشم.یاد گرفته ام دیگران را همانطور که هستند بپذیرم،نه اینکه انتظار داشته باشم همانند من یا آنطور که من می خواهم باشند. همچنین یاد گرفتم همه،از جمله خودم مسئول رفتار خودمان هستیم.مجبور نیستم رفتار های غیر قابل قبولی مانند خشونت،بد دهنی،یا دزدی را بپذیرمومی توانم انتخاب کنم با فردی که رفتار مضری دارد،معاشرت نداشته باشم.مجبور نیستم به خاطر رفتار های دیگران احساس گناه یا بهانه تراشی کنم. تفکری برای امروز:نارانان ذهن و روح مرا روشن کرده است.اکنون می توانم به سهم خودم در دوستی نگاه کنم.وقتی کار اشتباهی بکنم و لازم باشد جبران کنم یا مسئولیت آن را بپذیرم.این کار را انجام می دهم.همچنین به خودم احترام می گذارم و از رفتار مضر،خود را حفظ می کنم.نارانان دوستان جدیدی به من داده است،که می توانم به آنها اعتماد کنم و احساس نزدیکی داشته باشم.
دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل