2014-09-24، 09:51
از شخصي پرسيدند ، روزها و شبهايت چگونه ميگذرد ؟ با ناراحتي جواب داد : چه بگويم !! امروز از گرسنگي مجبور شدم كوزه ي سفالي كه يادگار سيصد سال ي اجدادم بود بفروشم و آذوقه اي تهيه كنم . !!
به او گفته شد : خداوند روزي ات را سيصد سال پيش كنار گذاشته و تو اينگونه ناشكري ميكني ؟ !! ....
به او گفته شد : خداوند روزي ات را سيصد سال پيش كنار گذاشته و تو اينگونه ناشكري ميكني ؟ !! ....
خدا را دوست دارم ....
*********** ابر را در بيكرانه آسمان ميگرياند ، تا غنچه ي حقيري را روي زمين بخنداند ....