2014-10-15، 03:22
نقلقول:قطع وابستگیوقتی با یک مصرف کننده زندگی می کنی همیشه نگران هستی، برای من که این طور بود، انگار داشتم روی لبه ی تیغ راه می رفتم، نمی توانستم آرام و خونسرد باشم. وقتی سلامت عقل و جسمم به طرز نامطلوبی تحت تأثیر رفتارهای بیمارگونه ی یک معتاد یا دیگران قرار می گرفت، وقتی تا دیروقت چشم برهم نمی گذاشتم و نگران معتادم بودم که هنوز برنگشته بود، وقتی داشتم از ناراحتی دیوانه می شدم، وقتی می ترسیدم موقع بازگشت معتادم حرفی بزنم که او را برنجاند و "باعث شود" دوباره خانه را ترک کند چه طور می توانستم خودم را آرام نشان دهم. نمی توانستم قطع وابستگی را تمرین کنم. وقتی از معتادم قطع وابستگی می کنم دیگر در قبال رفتار و سلامتش احساس مسئولیتی نمی کنم. در نارانان یاد گرفتم که اعتیاد یک بیماری است و این آشفتگی ها هم پیامد این بیماری است و تقصیر من نیست! من باعث این بیماری نبوده ام، نمی توانم آن را کنترل کنم و نمی توانم آن را درمان کنم. من دائماً احساس گناه و احساس مسئولیت می کردم و این مرا آزار می داد. با تمرین قطع وابستگی یاد گرفتم که می توانم از این احساسات آزاردهنده رهایی یابم. راه رفتن روی لبه ی تیغ کف پای ما را زخم می کند، زندگی کردن با یک معتاد هم باعث زخمی شدن فکر ما می شود وهمیشه با استرس و اضطراب همراه است. به عقیده ی من معتادم مثال واضح همان لبه ی تیغ است و قطع وابستگی مانند طناب نجاتی است که پیش روی ما قرار گرفته من هم از این طناب نجات کمک می گیرم تا به سلامت از روی لبه ی تیغ عبور کنم. اما کمک گرفتن از این طناب کار آسانی نیست و تمرین زیادی می خواهد. اوایل مطمئن بودم که اشتباهاتی دارم، بسیار پیش می آمد که لبه تیغ پاهایم را زخمی می کرد اما می دانستم که اگر بیشتر تمرین کنم بالاخره یاد می گیرم که چه طور از طناب نجات کمک بگیرم و سرانجام به هدفم دست پیدا کنم. باید آن قدر تمرین کنم تا قطع وابستگی را یاد بگیرم
دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل