2014-10-18، 10:37
ترس و شک
من عضوی از گروه های خانواده ی نارانان هستم، دخترم معتاد است و با ما زندگی می کند، او در حال حاضر روی بهبودی خودش کار می کند. من هم یاد می گیرم تا برنامه را برای خودم کار کنم. یک روز یکشنبه وقتی که آماده بودیم تا برای رفتن به کلیسا، خانه را ترک کنیم، او کارهایش را به کندی انجام می داد. همسرم دوست داشت تا به موقع کلیسا حاضر شود، بنابراین زمانی که دو آدم متفاوت را دیدم که در دو جهت مختلف در حرکتند، پریشان شدم. به او گفتم بهتر نبود کمی زودتر از خواب بلند می شدی. سپس ادامه دادم که همین اتفاق را هفته ی گذشته نیز تکرار کرده بودی و نیاز داری تا روی مسأله زمان بندی کار کنی. بلافاصله متوجه خشمی که در صورتش نمایان شده بود، شدم. به حمام رفتم و در را بستم. زمانی که بیرون آمدم او گفت که قصد آمدن به کلیسا را ندارد و عصبانی است. گفتم واقعاً این موضوع کم اهمیت به اندازه ای مهم بوده که تو را تا این حد عصبانی کند. زمانی که خانه را ترک کردیم نگرانی من شروع شد. آیا می تواند به اندازه ای عصبانی باشد که کار احمقانه ای انجام دهد؟ آیا سعی می کند کار مرا تلافی کند؟ رفتارهای قدیمی به سراغم آمده بودند. زمانی که درباره ی این موضوع با یک دوست نارانانی مشارکت کردم، سؤالاتی را از من پرسید. چه چیزی تو را ترسانده است؟ از چه می ترسی؟ گفتم می ترسم که من باعث شوم او از فرط عصبانیت مواد مصرف کند، من تحمل مصرف دوباره اش را ندارم. من این رفتار او را نشانی از لغزش حتمی او می بینم. دوستم گفت "آیا می توانیم مانعش شوی"؟ او به سؤال هایش درباره ی ترس هایم ادامه داد. به او گفتم زمانی که فکر می کنم او ممکن است دوباره مصرف کند، ترس به سراغم می آید! او گفت نه، این ترس نیست. شکی است که من درباره قدرت برتر دارم، او صلاح من و دخترم را بهتر می داند. به من پیشنهاد کرد تا درباره ی ترسم فقط با نیروی برترم حرف بزنم و زندگی ام را ادامه دهم. * یادآوری بهبودی:
با توکل به او! امروز نهایت سعی ام را خواهم کرد تا ترسی به خود راه ندهم، زیرا می دانم با ایمان به او ترس هایم را مهار خواهم کرد. حال که می دانی نگرانی بی فایده است، چرا کار بهتری انجام نمی دهی؟
دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل