2015-01-08، 07:31
این سئوال مرا به دوران کودکی برد دورانی که در ان نحوه تربیت اگاهی پیداکردنها تشویقها تنبیه ها ترفندها دروغها دوزو کلکها شکل گرفت برای اینکه از دیگران عقب نمانم از همان کودکی متوجه شدم که خود باید خواسته هایم را برطرف کنم چون به انها توجهی نمیشدو یا جوابی نمیگرفتم پس در حسرت بودم افسوس و در مقایسه با همسالان خودم که همینطور ادامه داشت اینها شکل گرفت ویا در حال شکل گیری بدون توکل به خداوند .همیشه دنبال جواب مثبت بودم وبا کلمه نه مخالف.از دست نیازبسوی دیگران تنفر داشتم ویا خجالت میکشیدم این دو مورد غرور مرا میرساند.مهر سکوت میزدم ویا میترسیدم که نه بشنوم ترس از کوچک شدن له شدن حقیرشدن .اما روش را عوض کردم با دعوا گریه بحث مشاجره باز هم نتایج تکراری.امروز در یرنامه متوجه شدم احساسهایم را خواسته هایم را سرکوب نکنم با خداوند ابتدا مشورت میکنم.طبق اصول پیش میروم . زیر بار مسئولیتهایی که به من مربوط نیست نمیروم نیازهایم را میگویم وسعی میکنم که با دوستان بهبودی وراهنمایم مشورت نمای