2015-01-14، 11:12
همیشه تصور میکردم که با قطع مواد مخدر و مصرف نکردن آن جریان اصلی فعالیت اعتیادم را قطع کرده ام، برای مدتی هم با ترکهای مختلف برای مدتی مواد مخدر مصرف نمیکردم، اما میل به مصرف و وسوسه دمار از روزگارم در میآورد. نمیدانستم چرا اینقدر در مقابل وسوسه ضعیف و بی اراده بودم. در صورتی که چنین راحت هم نبود و من بیماری ریشه دار اعتیاد را نمیدانستم و همش به اراده و غیرت و توانایی شخصی خودم متکی بودم و به ده روز نرسیده دوباره شروع میکردم و شدیداً از این بی غیرتی و نداشتن اراده از خودم ناراحت بودم و به دلیل احساس گناه دوبار به تنهایی خودکشی کردم و دوبار هم به اتفاق خانواده بدون اطلاعشان در غذایمان مرگ موش ریختم و به اتفاق خوردیم. اما خواست خداوند چنین نبود و اون میدانست که من از روی بیچارگی و نااگاهی دست به اینکار زده بودم. من اکنون نزدیک به هفده سال است که زیاد به مواد مخدر و وسوسه شدن فکر نمیکنم. اما بیماری من گاهی با ترسیدن از آینده و مقایسه کردنم و با بی تفاوتی به اصول معنوی و روحانی برنامه و شوخی گرفتن اصول آن در من شکل میگیرد.