2015-02-08، 01:00
به تو من خیره می گردم ؛
به این جنگل ...به این برکه ...به خط نور ...
به این دریا ...به رقص آب ...به این افسون بی همتا ...
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛
بگویم لحظه ای از تو ...
از این زیبائی روشن ،از این مهتاب ...
بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛
بخندم با تو لختی در کنار آب ...
زبانم گنگ و ذهنم کور ،
تنم خسته ، دلم رنجور ...
تمام واژه ها قامت خمیده ،
ناتوان ...بی نور ....
سکوت واژه ها درهم تنیده ،
مثل یک آوار ...
من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :
" خـدایــا دوسـتـت دارم "
به این جنگل ...به این برکه ...به خط نور ...
به این دریا ...به رقص آب ...به این افسون بی همتا ...
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛
بگویم لحظه ای از تو ...
از این زیبائی روشن ،از این مهتاب ...
بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛
بخندم با تو لختی در کنار آب ...
زبانم گنگ و ذهنم کور ،
تنم خسته ، دلم رنجور ...
تمام واژه ها قامت خمیده ،
ناتوان ...بی نور ....
سکوت واژه ها درهم تنیده ،
مثل یک آوار ...
من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم :
" خـدایــا دوسـتـت دارم "
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم