2013-12-10، 01:05
من وقتی به دنیا امدم با گریه و جیغ و داد کردن به مادرم اعلام کردم که گرسنه هستم و یا جایم کثیف است و مادرم به من رسیدگی میکرد و من پس از چند ماه آموختم که با قهر کردن و خجالت کشیدن و لجبازی کردن میتوانم به خواسته خودم برسم و سپس با جیغ و فریاد میخواستم دیگران مرا به اغوش بکشند و با پرخوری و بیدار ماندن و دیر بیدار شدن و پس از یکی دوسال این عادتها تبدیل به زیاده خواهی و زیاده روی در بازی های کودکانه شد و مادرم را با خطر انداختن خودم می ترساندم و همین رویه روز به روز ادامه دار شد و من بازهم دچار عادتهای دیگری شدم و با فال گوش ایستادن حرف این را به اون میگفتم و در قضاوت کردن و ترساندن خواهران و برادران سعی میکردم خودم را عنوان کنم و معمولا این عادتها تا سن 8 سالگی امری طبیعی است. اما من چون مربی آموخته نداشتم این عادتها را به نوجوانی و جوانی و میانسالی کشاندم و در سنین میانسالی همان رفتارهای کودکانه خودم را داشتم و با این ابزارهای بدرد نخور سعی میکردم که دیگران را تحت تاثیر خودم کنم. اما نتوانستم زندگیم را اداره کنم و عاقبت زندگیم آشفته گردید.