2013-12-19، 06:51
من از همان کودکی با غرور و انکار و اینکه یک کودک بیش فعال بودم و به هیچ صراطی مستقیم و گوش بفرمان نبودم و کاملاً فردی خیره سر و متکی به خود بودم و هیچ نصیحت و پند و اندرزی را نپذیرفتم و به خاطر همین خیره سری و لجبازی و قهر کردن زندگی خودم و اطرافیان را تا مرز نیستی کشاندم، البته این موضوع را همیشه انکار کرده و پنهان میکردم. من با همین عادتها زندگی خودم را فقط گذراندم و همیشه با بخطر انداختن خودم و دیگران یکجوری گذران میکردم. من با خیره سری در جاده خاکی و راه سومی قدم گذاشته بودم کهخ چهار بار خودکشی کردم و دوبار زندگی افراد خانواده ام را به سم مرگ موش سپردم. من نهایت شرارت و نامردمی را با خودم و افراد خانواده ام کردم. من باید تسلیم میشدم امکان ادامه دادن برایم نبود و با این رویه امکان زندگی در آرامش برای من نبود، من با این عادتها یک نابودگر و نابود کننده شده بودم. با اعمالی که انجام داده و انجام میدادم و تصمیم به انجامش داشتم، همه چیز را نابود میکردم و این تسلیم شدن برایم خرد کردن و تخریب غرور کاذب و انکار متورم است....