2013-12-19، 09:29
زندگی من از همان کودکی با انکار و غرور اداره میشد و من با ندیده گرفتن واقعیت های زندگی خودم را کاملا در اختیار عادتها قرار داده و به خودم و دیگران میگفتم حال و اوضاع زندگیم خوب و عالیه در حالیکه واقعیت عکس ادعای من بود من بدون داشتن هویت و شخصیت خاص فقط نقش این و آن را بازی میکردم و با تقلید از دیگران پایم را جای پای آنها میگذاشتم و مجبور میشدم گاهی ماسک بصورتم میزدم. چون نتوانسته بودم هویت خودم را بپذیرم و شخصیت خودم را انتخاب کنم. مجبور بودم برای ادامه دادن به ارتباط با دیگران از این ماسکها به چهره بزنم و در تمام این مدت به خودم نمی قبولاندم که من همیشه در انکار هستم. مدیریت شبکه انکار و غرور کاذبم اجازه نمی داد تا متوجه شوم در چه جهنمی دارم زندگی می کنم، وقتی وارد گروه آواز رهایی قرار گرفتم متوجه نبودم که چه عادتهایی دارم اما در اولین بار در جلسه یکی از همدردانم مشارکت کرد و از لجبازی و قهر و حسادت صحبت کرد و من متوجه شدم که چه عدتهایی گریبانم را گرفته است و من متوجه شدم که هنوز هم انکار و غرور دست از سرم بر نداشته و همیشه من را دچار دردسر می سازند...