2013-12-21، 12:09
همسر پادشاه ، دیوانۀ عاقلی را دید که با کودکان بازی می کرد و انگشت بر زمین خط می کشید.
پرسید : چه میکنی ؟
گفت : خانه می سازم
پرسید : این خانه را می فروشی ؟
گفت : می فروشم
پرسید : قیمت آن چقدر است ؟
دیوانه مبلغی را گفت .
همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند.
دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد
شب پادشاه ، در خواب دید که وارد بهشت شده و به خانه ای رسید
خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست
روز بعد ، پادشاه ماجرا را ار همسرش پرسید.
همسرش قصۀ آن دیوانه را تعریف کرد
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می کند و خانه می سازد
گفت :این خانه را می فروشی
دیوانه گفت : میفروشم
پادشاه پرسید : بهایش چه مقدار است ؟
دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود
پادشاه گفت : به همسرم قیمت ناچیزی فروختی
دیوانه خندید و گفت هسرت ندیده خرید و تو دیده می خری
میان این دو فرق بسیار است
دوست من
خوبی و نیکی که تردید ندارد
پرسید : چه میکنی ؟
گفت : خانه می سازم
پرسید : این خانه را می فروشی ؟
گفت : می فروشم
پرسید : قیمت آن چقدر است ؟
دیوانه مبلغی را گفت .
همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند.
دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد
شب پادشاه ، در خواب دید که وارد بهشت شده و به خانه ای رسید
خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست
روز بعد ، پادشاه ماجرا را ار همسرش پرسید.
همسرش قصۀ آن دیوانه را تعریف کرد
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می کند و خانه می سازد
گفت :این خانه را می فروشی
دیوانه گفت : میفروشم
پادشاه پرسید : بهایش چه مقدار است ؟
دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود
پادشاه گفت : به همسرم قیمت ناچیزی فروختی
دیوانه خندید و گفت هسرت ندیده خرید و تو دیده می خری
میان این دو فرق بسیار است
دوست من
خوبی و نیکی که تردید ندارد
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست