2014-02-02، 02:15
هرگز فکر نکنيد ديگران نمي دانند.....
عتيقه فروشي در روستايي به منزل کشاورزي ساده وارد شد. ديد کاسه اي نفيس و قديمي دارد که در گوشه اي افتاده و گربه در آن آب مي خورد. ديد اگر قيمت کاسه را بپرسد مرد روستايي متوجه مطلب مي شود و قيمت گراني برآن مي نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگي داري آيا حاضري آن را به من بفروشي؟ مرد روستايي گفت: چند مي خري؟ گفت: يک درهم. مرد روستايي گربه را گرفت و دست عتيقه فروش داد و گفت: خيرش را ببيني. عتيقه فروش پيش از خروج از خانه با خونسردي گفت: عموجان اين گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشي. رعيت گفت: قربان من به اين وسيله تا به حال پنج گربه فروخته ام. کاسه، فروشي نيست!
عتيقه فروشي در روستايي به منزل کشاورزي ساده وارد شد. ديد کاسه اي نفيس و قديمي دارد که در گوشه اي افتاده و گربه در آن آب مي خورد. ديد اگر قيمت کاسه را بپرسد مرد روستايي متوجه مطلب مي شود و قيمت گراني برآن مي نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگي داري آيا حاضري آن را به من بفروشي؟ مرد روستايي گفت: چند مي خري؟ گفت: يک درهم. مرد روستايي گربه را گرفت و دست عتيقه فروش داد و گفت: خيرش را ببيني. عتيقه فروش پيش از خروج از خانه با خونسردي گفت: عموجان اين گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشي. رعيت گفت: قربان من به اين وسيله تا به حال پنج گربه فروخته ام. کاسه، فروشي نيست!
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست