2015-05-06، 08:09
همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی در ماجرا ببستینظری به دوستان کن که هزار بار از آن بهکه تحیتی نویسی و هدیتی فرستیدل دردمند ما را که اسیر توست یارا