2013-10-30، 12:25
اگه از تو ننوشتم ، فکر نکن سرم شلوغه توی زندگی یه وقتا ، تنهایی رمز عبوره اگه از چشمات گذشتم ، فکر نکن عاشق نبودم مطمئن باش توی دنیا ، دل به تو سپرده بودم .
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
|
اگه ازتو
|
2013-10-30، 12:25
اگه از تو ننوشتم ، فکر نکن سرم شلوغه توی زندگی یه وقتا ، تنهایی رمز عبوره اگه از چشمات گذشتم ، فکر نکن عاشق نبودم مطمئن باش توی دنیا ، دل به تو سپرده بودم .
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
سپاس شده توسط: NASIB
2013-11-26، 10:15
میان تاریکی
تو را صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد . در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای میمرد ! تو را صدا کردم
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
سپاس شده توسط: NASIB
2013-12-04، 12:43
پاییز تو را به من هدیه کرد و من در تمنای مهرت هر روز زردتر می شوم !
سینه ام یک دفتر تا خورده است واژه هایش خیس و سرد و مرده است من نمیگویم ولی انصاف نیست دوریت گویی دلم را برده است درد دارد وقتی بفهمی برای عشقت کم هستی ! اشک ریختن چشم نمیخواهد … دل میخواهد
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
سپاس شده توسط: NASIB
من ز فصل بادبادكهای سرگردان من از باغ گیلاس بازی گوش حدیثی كهنه میگویم حدیث كهنه عشق است نامكرر باز خواهم گفت: صدای او هنوزم سخت می پیچد به دالانهای سرد خاطراتم خوب یادم هست كه تو خندیدی و من تا سحر سخت باریدم در آن نوبت كه گفتی دوستت دارم خدا را روی بام خانه فهمیدم كه بگذشت كبوترهای بی بال و پر شعرم روان شد و با چشمان تو پر زد به یك دشت دلم در سینه بی تابانه لرزید و از شوق دوباره دیدنت پر شد نگاه تو وحشی و گستاخ و رویایی به من شور و نشاط زندگی میداد حدیث قلب گنجشك است و تیر و نفرت صیاد خوب یادم هست فقط یكبار گفتی دوستت دارم و بعد از آن هرگز نفهمیدی چه بر من روز شب بگذشت و من هرگز نفهمیدم چرا گفتی؟ و من اینگونه در فصل عروسكها بتی از جنس شیطان را خدا كردم چو گنجشكی اسیر در دستهای باز یك شاهین دلم در سینه بی تابانه می لرزید نفسهایم همه پرپر نگاه منتظر بر در دگر صبر از وجود نازكم پر زد دلم در حسرت دیدار تو خون شد و می نالید... چرا گفتی...؟ خوب یادم هست در آن لحظه كه گفتی دوستت دارم دو پا از رفتن سوی سفر لرزید دلم از هجرت توسخت میترسید دلم در خلوت شبهای سرد انتظارم ز فردا میسرائید: كه بعد از رفتنت هر دم دل از یاد تو برگیرد چه دوران عجیبی بود حقیقتهای روشن به گوش من دروغی بود لاممكن دلم با آرزوهای محالش قصرهای پولكی می ساخت كه ایام سفر روزی به پایان می رسد آخر وتا من از سفر آیم نگاه انتظار یار من بر راه خواهد بود دعای خیر او هر لحظه با من یار خواهد بود كنار پنجره دست انتظار بر چانه خواهد داشت همه بذر نگاهش را به سنگ راه خواهد كاشت و در غربت به یاد او نوشتم... بدان ای مهربان با من كه هر لحظه زعمر سرد هجرانم كه در غربت تلف در گوشه زندان غم می شد بجای هركدام از وقتهای مرده در زنجیر كه زمین سجده گاه من ز اشك دیده تر می شد خزان راهی كه بین ما به حسرت مانده كم می شد و اكنون روز وشب در سفره یادم بجز ترس سفر نیست و فصل من فصل ماندن در حقیقتهای جانكاه است و میبینم كه در خاطرات تو ز اسم من نشانی نیست و تو تنها یكبار گفتی دوستت دارم من هرگز نفهمیدم چرا .....؟ داستان غمگین
قرار نشسته بودم رو نیمکتِ پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد. طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها. گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. صدای تندِ قدمهاش و صِدای نَفَس نَفَسهاش هم. برنگشتم به رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههاش را میشنیدم. میدوید صِدام میکرد. آنطرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَم بِش بود. کلید انداختَم در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – نالهای کوتاه ریخت تو گوشهام – تو جانم. تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. بهروو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و رانندهش هم داشت توو سرِ خودش میزد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود میرفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان. ترسخورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم. مبهوت. گیج. مَنگ. هاج و واج نِگاش کردم. توو دستِچپش بستهی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعت خودم را سُکید. چهار و چهل و پنج دقیقه! گیج درب و داغان نگا ساعت رانندهی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!
2013-12-15، 10:41
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای
خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . . خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دل های خسته جمله اي غمگین و دلشکسته ناراحتي پرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند خداحافظ برای تو رهایی / برای من فقط درد جدایی خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان خداحافظ شعر دوبيتي غمگین و دلشکسته ناراحتي خداحافظ طلوعم / خداحافظ غروبم خدا حافظ تو ای تنها امیدم / خداحافظ تو ای تنها امیدم . . . خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم / توی چشام نگاه نکنی این لحظه های آخرم آخه چطور دلم بیاد / چشماتو گریون ببینم . . . اس ام اس غمگین و دلشکسته ناراحتي میرم ولی این و بدون / چشم انتظارت میشینم میرم ولی گریه نکن / نذار از عشقت بمیرم اگر توو اوج بیکسی / با عکست آروم بگیرم . . . میرم ولی بدون یکی / خیلی تو رو دوست داره یکی که از دوریه تو / سر به بیابون میزنه خدانگهدار عزیزم / خدانگهدار عزیزم دارم میرم از این دیار / اینجا کسی منو نخواست تو هم منو تنها بذار اشعار جديد غمگین و دلشکسته ناراحتي دخترانه ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار / منو از خاطره کم کن ٬ تا ابد خدا نگهدار . . . میروم شاید کمی حال شما بهتر شود میگذارم با خیالت روزگارم سر شود خدا حافظ برای همیشه
2014-01-05، 11:56
ﻣﻦ ﭘﺎﯼ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺖ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺖ ﺑﻬﺎﻧﻪ
ﻣﯿﺘﺮﺍﺷﯽ، ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻫﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
2014-01-09، 07:29
دیگر نبودنت
به هیچ کجای دنیا بر نمی خورد قسمت را به هر زبانی که بنویسی قسمت خوانده می شود ببخش که نمی توانم برای جای خالی ات شعر بنویسم دستم بند است بند رگی که خونش بند نمی آید! (بهرنگ قاسمی)
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم
|
|