2013-11-04، 09:48
چگونه فراموشت کنم تو را تو را که همزمان با تولدت در قلبم همه
را فراموش کردم.برایم تمامی اسمها بیگانه شده اند و همه خاطرات
مرده اند.دستم را به تو می دهم، قلبم را به تو می دهم، فکرم را نیز
به تو و نگاهم از آن توست و شانه هایم که مپرس دیگر با من غریبه اند
و تمامی لحظات تو را می خواهندو برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند.
چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که از خرابه های بی کسی به قصر سپید
عشق هدایتم کردی،عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی.
چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم و
تپش قلبت را حس می کردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا
می کردم.چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که آن وجود همچو مسیحا یی ات
به این جسم مرده روح دمید و زندگی دوباره بخشید.
چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که همچو یوسف پریچهر چهره ای به یاد
ماندنی را در جان و دلم نقش بستی.چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که قلبم
تنها با یادخاطره ی تو می تپد .بگذار فراموشی را به دست بی فرجام فراموشی
بسپارم،بگذار قلبم با صدای تپش قلبت بتپد و این جسم خاکی با خاطرات هر
چند کوتاه ولی ابدی تو سر کند تا روزی که به گورستان ابدی بپیونددو...
بگذار همچو مجنون از عشقت سر به کوی و بیابان بگذارم، بگذار این عشق
مقدس تا ابد در من در جان و روح و قلبم بماند تو ای فرشته ی بزرگ پروردگار و
تو ای آینه ی تمام نمای یوسف.
بگذار تا ابد عاشقت بمانم...
را فراموش کردم.برایم تمامی اسمها بیگانه شده اند و همه خاطرات
مرده اند.دستم را به تو می دهم، قلبم را به تو می دهم، فکرم را نیز
به تو و نگاهم از آن توست و شانه هایم که مپرس دیگر با من غریبه اند
و تمامی لحظات تو را می خواهندو برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند.
چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که از خرابه های بی کسی به قصر سپید
عشق هدایتم کردی،عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی.
چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم و
تپش قلبت را حس می کردم و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا
می کردم.چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که آن وجود همچو مسیحا یی ات
به این جسم مرده روح دمید و زندگی دوباره بخشید.
چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که همچو یوسف پریچهر چهره ای به یاد
ماندنی را در جان و دلم نقش بستی.چگونه فراموشت کنم تو را،تو را که قلبم
تنها با یادخاطره ی تو می تپد .بگذار فراموشی را به دست بی فرجام فراموشی
بسپارم،بگذار قلبم با صدای تپش قلبت بتپد و این جسم خاکی با خاطرات هر
چند کوتاه ولی ابدی تو سر کند تا روزی که به گورستان ابدی بپیونددو...
بگذار همچو مجنون از عشقت سر به کوی و بیابان بگذارم، بگذار این عشق
مقدس تا ابد در من در جان و روح و قلبم بماند تو ای فرشته ی بزرگ پروردگار و
تو ای آینه ی تمام نمای یوسف.
بگذار تا ابد عاشقت بمانم...
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست