2013-11-30، 09:12
جمعه بوی بغض های تو را می دهد..، وقتی غریبگی می کند با درد دل هایم و در سکوتی کش دار نمکی میشود بر زخم واژه ها وقتی هیچ وقت شعر نمی شوند..
جمعه بوی بغض های مرا می دهد، که هیچ وقت به روی تو نیاوردم.. بغضی که در تنهایی عمیق انفرادی سر شکستن خود، با غروب های حزن آلودِ اجاره ای به شرط تملیک جمعه ها که هیچ کلاغی دل زدن به آسمانش را ندارد..، شرط می بندد..
جمعه بوی بغض خدا را می دهد..، وقتی با عصر جمعه روی هم می ریزد آنقدر که من و تو به واسطه آسمانی دلگیر در تختخواب های دور در ژانر بی کسی، خواب های مشترک می بینیم..
جمعه بوی بغض های مرا می دهد، که هیچ وقت به روی تو نیاوردم.. بغضی که در تنهایی عمیق انفرادی سر شکستن خود، با غروب های حزن آلودِ اجاره ای به شرط تملیک جمعه ها که هیچ کلاغی دل زدن به آسمانش را ندارد..، شرط می بندد..
جمعه بوی بغض خدا را می دهد..، وقتی با عصر جمعه روی هم می ریزد آنقدر که من و تو به واسطه آسمانی دلگیر در تختخواب های دور در ژانر بی کسی، خواب های مشترک می بینیم..
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست