انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: دلتنگترین زن دنیا
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5
ﺭﻭﺯﻫـــــﺎﯾﻢ ﺗﻠﺦ
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﺗﻠﺦ
ﺷﺒﻬـــــﺎﯾﻢ ﺗﻠﺦ
ﺯﻧﺪﮔـــﯽ ﺍﻡ ﺗﻠﺦ
ﻟﻌﻨﺘﯽ
ﻣﯿﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ " ﺗﻠﺨﯽ"
ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﺑﺮﺍ " ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ" ﻧﮕﺎﻫــﺖ . .
[تصویر:  1398758854551.jpg]
هیچ وقت یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ ! ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ …
[تصویر:  1398935189331.jpg]
بگذار بگويم خسيسم!من دوست دارم هايم را الكي خرج نكنم جز براي مهرباني خودت...
تولدم گذشت ...
امشب تولد منه ، اما تونیستی
شمع و ستاره روشنه، اما تونیستی
دوستمام همه کنارمن ،اما تو نیستی
تنها تو نیستی !
وای به حال اون که دل به تو سپرده
به تو دل داده و دل ازت نبرده
تو شب تولدش واسه تو مرده!
شب تولد ، واسه تو مرده...
بیا بهم تبریک نگو ، فقط سکوت کن !
اما خودت به جای من ، شمع ها رو فوت کن
امشب تولد منه ، اما تو نیستی
شمع و ستاره روشنه ، اما تو نیستی
دوستام همه کنارمن ، تنها تو نیستی
تنها تو نیستی!

زیبا تولدم گذشت
مگه تو اینجا نبودی !!؟؟؟
حتی نیومدی بگی ...
چرا به دنیا اومدی !
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟

چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...

رها کنی، برود، از دلت جدا باشد

به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد

به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
باران! بیا و رحم کن
تو که می آیی، یاد او هم می آید
آنوقت من می مانم بدون چتر
روی سنگفرشهای خیسی که
طعم تنهایی می دهند!....
سلام
حال من خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه اگر عمری باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دل کسی در سینه بلرزدش
و نه این دل نا ماندگار بی درمانم…
تا یادم نرفته است بنویسم:
دیشب در حوالی خواب هایم، سال پر بارانی بود…
خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم
دعا کردم که بیایی
با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد
اما دریغ که رفتن، راز غریب این زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد…
می دانم، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است!
انگار که تعبیر همه رفتن ها، هرگز باز نیامدن است
بی پرده بگویمت:
می خواهم تنها بمانم
در را پشت سرت ببند
بی قرارم، می خواهم بروم، می خواهم بمانم؟!
هذیان می گویم! نمی دانم…
نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد، بی کنایه و ابهام
پس از نو می نویسم:
سلام! حال من خوب است
اما تو باور نکن…
من می بافم و تو می بافی ، 

من برای تو کلاه تا سرت را گرم کند ، 

تو برای من دروغ تا دلم را گرم کنی...
 
[تصویر:  1316335520799160_orig.jpg]
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5