2013-10-27، 07:07
aseman
2013-10-28، 06:24
هر انسانی عطری خاص دارد ....
عجیب است بعضی ها بوی خدا میدهند
مثل پدر
مثل تو...............
همیشه حرف هایی هست که هیچوقت گفته نمیشه،ولی فراموش هم نمیشه،
میشه بغض حبس شده تو گلو ..................
لعنت به این بغض های کهنه ......
عجیب است بعضی ها بوی خدا میدهند
مثل پدر
مثل تو...............
همیشه حرف هایی هست که هیچوقت گفته نمیشه،ولی فراموش هم نمیشه،
میشه بغض حبس شده تو گلو ..................
لعنت به این بغض های کهنه ......
2013-11-23، 10:43
عضی وقتها چیزی مینویسی
اما فقط برای یک نفر
بعد دلت بدجوری میگیره
وقتی میبینی همه اونو دارن میخونن
جز اون یک نفر...
که دیگه کنارت نیستش..
اما فقط برای یک نفر
بعد دلت بدجوری میگیره
وقتی میبینی همه اونو دارن میخونن
جز اون یک نفر...
که دیگه کنارت نیستش..
2013-11-25، 12:13
قهوه را دوست دارم، مزه زندگی می دهد؛ دلچسب، داغ و براستی تلخ ... اما زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست ...
2013-11-30، 08:30
کسی با نــــــــام
"تـــــــــــــو" ، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند و
ســـر زده بــــیـــــایـــــی ،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
"تـــــــــــــو" ، دارد در "من"
گُــــــم می شـــــود کم کم ،
نکند به سَــــــــرت بزند و
ســـر زده بــــیـــــایـــــی ،
بـــــرای خودت مــــی گویـــــم
نــمـی شـناسی ام دیـــــگر !
2013-12-01، 11:36
اسمش عشق است…
نه علاقه…
نه عادت…!
حماقت محض است…
دلتنگ کسی باشی…
که دلش با تو نیست…!
دلــــــم
اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود
ببخـش !
روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود . . .
.
.
.
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!
نه علاقه…
نه عادت…!
حماقت محض است…
دلتنگ کسی باشی…
که دلش با تو نیست…!
دلــــــم
اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود
ببخـش !
روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود . . .
.
.
.
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!
2013-12-04، 06:19
آنقدر نیستی که گاهی
فکر میکنم عشق را نسیه
به من داده ای
بی تابم
نقد می خواهمت
فکر میکنم عشق را نسیه
به من داده ای
بی تابم
نقد می خواهمت
2013-12-04، 09:52
با عطری که تو هدیه داده ای
به دنیا ثابت خواهم کرد
که نه جدایی در راه است
و نه قلب هایمان سرد خواهد شد!
به کـســی کــه دلـش تنــگـ نمـیشــه نگیـــد :
دلــــم بـــرات تنـــگه
پــاســـخ همیشــه یا لبـخنــد استـــ
یـــــا تــو لطـفـــ داری
آنقدر سپید بـــــودی
که احساس می کردم ماه شــــــــــده ای
ای کاش آبـــــــــــی بودی
مانند آسمـــــــــــان
آنوقت تا آخر عمر سر بـه هوایت می شــــــدم
به دنیا ثابت خواهم کرد
که نه جدایی در راه است
و نه قلب هایمان سرد خواهد شد!
به کـســی کــه دلـش تنــگـ نمـیشــه نگیـــد :
دلــــم بـــرات تنـــگه
پــاســـخ همیشــه یا لبـخنــد استـــ
یـــــا تــو لطـفـــ داری
آنقدر سپید بـــــودی
که احساس می کردم ماه شــــــــــده ای
ای کاش آبـــــــــــی بودی
مانند آسمـــــــــــان
آنوقت تا آخر عمر سر بـه هوایت می شــــــدم
2013-12-10، 03:36
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهی ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظهی باریدن را گوئی منتظرند
لحظهای
و پس از آن، هیچ
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد
بازمیماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهی ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فروریختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظهی باریدن را گوئی منتظرند
لحظهای
و پس از آن، هیچ
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد
بازمیماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
2014-01-05، 05:27
من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه،
صحبت چلچلهها را با صبح،
نبض پاینده هستی را در گندمزار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم، میبینم!
من به این جمله میاندیشم،
به تو میاندیشم!
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو میاندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم!
تو بدان این را،
تنها تو بدان!
تو بیا،
تو بمان با من، تنها تو بمان،
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب،
من فدای تو، به جای همه گلها، تو بخند!
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر،
تو ببند،
تو بخواه!
پاسخ چلچلهها را تو بگو،
قصه ابر هوا را تو بخوان،
تو بمان با من، تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه،
صحبت چلچلهها را با صبح،
نبض پاینده هستی را در گندمزار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم، میبینم!
من به این جمله میاندیشم،
به تو میاندیشم!
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو میاندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم!
تو بدان این را،
تنها تو بدان!
تو بیا،
تو بمان با من، تنها تو بمان،
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب،
من فدای تو، به جای همه گلها، تو بخند!
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر،
تو ببند،
تو بخواه!
پاسخ چلچلهها را تو بگو،
قصه ابر هوا را تو بخوان،
تو بمان با من، تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!