اســــلحه تـــُــف میانداخت، بـــشـــر میمـــُرد
تا انگشت تو چشم ِ قیچی نکنی، کارت رو راه نمیاندازه
دیر و زود داره، کارت سوخت نداره
بعضیها پلههای ترقی را یکی یکی و بعضیها با آسانسور طی میکنند
چندین روز میشه کیف ِ پولم گرسنهس
بهترین “سرگرمی” در “تابستان” زیر “آفتاب” ایستادن است
ســــانترافیوژم باش
یک عمره انگشتام تو صف وایسادن نمیدانم برای چـــه!
همیشه در قلب منی. بگزار با ضربان قلبم لــِــهـــِـت کنم
سلام ِ من کودکیست نوپا، سلام ِ من موجودیست بیگناه. سلام ِ من را برسان