انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: من، تو... تنهایی...
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7
ما را چو کرم ابریشم درون پیله گذاردند تا پروانه وار بیرون
آییم ، ولی چنان گرفتار پیله شدیم که پروانه شدن را هم از
یاد بردیم
نکته مشترکی که بین تمام انسانهای بزرگ دیده ام این
است که آنها هر کدام یک کار را ، به بهترین شکل انجام
می دهند ، نه همه ی کارها را

زندگی فردی را می توان در یک کتاب نوشت و زندگی
شخصی دیگر را در یک تکه کاغذ ولی تنها وجه اشتراك
» پایان « آنها چیزی نیست جز کلام آخر، یعنی
کاش درختان می دانستند که خود، روزی همانند نهالی بوده
اند که الان در زیر پای آنها از بی آفتابی در حال مردن است

به هر کجا که پا می نهیم...
تناقضات، با سکوت سنگینشان، حضور خود را فریاد
می زنند

می خواهم آغوشت را ترك کنم...
اما نمی دانم دستان تقدیر برای نگه داشتنم اینقدر پر توان
است...
یا پاهایم برای رفتن اینقدر کم توان...
کاش می شد حصاری با خارهایی تیز و برنده در اطرافمان
کشیده شود....


که جرأت هر موجودی را می گرفت....
تا "ما" را" من" نکند...


 
کرکس ها، لاشه می خورند تا خون کسی به گردنشان
نباشد..

گاهی همه چیز را فراموش می کنیم....حتی انسان بودنمان را
در رویارویی با لحظات غم بار، غمگین بودن طبیعی است
اما شاد بودن یک هنراست...

کاش عدالتی هنوز وجود داشت که برای صداقت، پاداشی
می داد
زندگی واژه ی سبزی است بر پرده ی ابهام
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7