2014-12-25، 03:33
وقتی ما برای شاد بودن و احساس خوشبختی کردن فکر می کنیم که نیاز به تائید و بودن دیگران داریم یعنی هنوز به اندازه ی کافی برای خودمون به تنهایی حرمت قائل نشده ایم.
چرا ما نباید در تنهایی و به تنهایی بتونیم از کارهایی که می کنیم احساس خوشبختی بکنیم؟! چرا وقتی مثلا" کسی که دوستش دارید رو از دست می دید فکر می کنید دیگه دنیا تموم شده و تا اون مطابق میل شما رفتار نکنه دنیا قشنگ نمی شه؟!
چرا توی زندگیمون احساس خلا و تهی بودن می کنیم و مدام سعی می کنیم این خلا رو با سایر انسانها و اشیا و تجربه هایی بیرون از خودمون پر بکنیم ( این تجربه شامل دوستی با آدمهای مختلف و تجربه ی کارهای متفاوت و رفتن در انواع و اقسام مسیرها حتی پناه بردن به سحر و افسون و جادو و غیره ...میشه.) اما در طول زمان متوجه می شیم که هیچ کدوم از اینها خلا ما رو پر نکردن چون در واقع غیاب اون چیزها باعث احساس خلا نبوده .
چرا در بین تمام خوشی ها باز هم احساس می کنیم که ته ته دلمون یک "غم پنهان بزرگ" داریم که معمولا" علتش رو هم نمی دونیم اما باعث میشه هیچ وقت از چیزی اونقدر که باید لذت نبریم.
_ کودک درون چیست؟
کودک درون آن بخش از وجود ماست که مانند کودک احساس می کند و شاید سبب شود به شیوه ای کودکانه یا کودک وار رفتار کنیم.
یه کودک رو مجسم کنید. یه کودک وقتی خشمگینه فریاد می کشه وقتی غمگینه گریه می کنه وقتی خوشحاله از ته دلش می خنده.اون خیلی غریزی هم هست یعنی می دونه به کی اعتماد کنه به کی اعتماد نکنه.دنبال بازی و کشفه. اما به مرور زمان، این کودک به طرف دنیای افراد بالغ کشیده می شه. والدین و آموزگاران بهش می گن : " این رو نگو. اون کار رو نکن. اون کاری رو بکن که ما می گیم. ما بهتر می دونیم."
ما به طور مستقیم و غیر مستقیم به اون یاد می دیم که فقط وقتی خوب و دوستداشتنیه که اون جوری باشه که بزرگترها می خوان. به مرور زمان، کنجکاوی و توانایی احساس کردن که همون ویژگیهاییه که به کودک سرزندگی میده به ناچار پنهان می شن.غالبا" افراد بالغ در فرایند آموزش و پرورش و ایجاد انضباط، کودک را به بالغی قابل پیش بینی تبدیل می کنند و به " خود راستین کودک" لطمه می زنند.
طفل در حال رشد کم کم روح شاد و کودکانه اش را محبوس می کنه. اما کودک درون هیچ وقت بزرگ نمیشه و از بین نمی ره.مدفون در درون ما باقی می مونه و غمگین و دردمند ، منتظر،باقی می مونه و انتظار می کشه تا یه روزی ما از زیر اون همه چیزی که زیر اون مدفونش کردیم درش بیاریم و آزادش بکنیم!
_جلب توجه کردن کودک درون :
ببینم اگه خدای نکرده زیر یه عالم خاک، زنده، دفن بشین چی کار می کنین؟ ! غیر از اینه که از هر فرصتی استفاده می کنین تا حضورتون رو به دیگران اعلام کنید؟!
کودک درون هم همین طوره. کودک درون همواره سعی می کنه تا توجه ما رو به خودش جلب بکنه.اون گاهی خودش رو با نیازهای بچگانه اش به ما نشون میده .اما ما معمولا" اون رو طردش می کنیم و بهش می گیم : " هیس! تو نمی فهمی! آدم بزرگها این کارها رو نمی کنن! "
وقتی احساسهای راستین و گواهی دلمون رو ندیده می گیریم، وقتی می گیم نباید گریه کنیم چون آدم بزرگها خودشون رو کنترل می کنن و گریه نمی کنن، در واقع داریم کودک درونمون رو طرد می کنیم.مثلا" شاید احساس کنیم دلمون می خواد سوار تاب و سرسره ی بچه ها بشیم اما به خودمون می گیم این کار بچه هاست نه من! شاید دلمون می خواد برای از دست دادن دوستی زار زار گریه کنیم اما یه آدم بالغ جدی توی درونمونه که به کودک درونمون می گه : آدم باید به خودش مسلط باشه! مردها که گریه نمی کنن! خانمها که این جوری شیون نمی کنن! " اون وقته که کودک درون کوچولو و غمگین ما که حسابی توی ذوقش خورده ، توی گنجه محبوس میشه!
خدايا ! كمكمان كن تا كودك درونمان را مهربان و حمايتگر در آغوش بكشيم تا مهري را كه تو به او داري توسط ما نمايان شود !
چرا ما نباید در تنهایی و به تنهایی بتونیم از کارهایی که می کنیم احساس خوشبختی بکنیم؟! چرا وقتی مثلا" کسی که دوستش دارید رو از دست می دید فکر می کنید دیگه دنیا تموم شده و تا اون مطابق میل شما رفتار نکنه دنیا قشنگ نمی شه؟!
چرا توی زندگیمون احساس خلا و تهی بودن می کنیم و مدام سعی می کنیم این خلا رو با سایر انسانها و اشیا و تجربه هایی بیرون از خودمون پر بکنیم ( این تجربه شامل دوستی با آدمهای مختلف و تجربه ی کارهای متفاوت و رفتن در انواع و اقسام مسیرها حتی پناه بردن به سحر و افسون و جادو و غیره ...میشه.) اما در طول زمان متوجه می شیم که هیچ کدوم از اینها خلا ما رو پر نکردن چون در واقع غیاب اون چیزها باعث احساس خلا نبوده .
چرا در بین تمام خوشی ها باز هم احساس می کنیم که ته ته دلمون یک "غم پنهان بزرگ" داریم که معمولا" علتش رو هم نمی دونیم اما باعث میشه هیچ وقت از چیزی اونقدر که باید لذت نبریم.
_ کودک درون چیست؟
کودک درون آن بخش از وجود ماست که مانند کودک احساس می کند و شاید سبب شود به شیوه ای کودکانه یا کودک وار رفتار کنیم.
یه کودک رو مجسم کنید. یه کودک وقتی خشمگینه فریاد می کشه وقتی غمگینه گریه می کنه وقتی خوشحاله از ته دلش می خنده.اون خیلی غریزی هم هست یعنی می دونه به کی اعتماد کنه به کی اعتماد نکنه.دنبال بازی و کشفه. اما به مرور زمان، این کودک به طرف دنیای افراد بالغ کشیده می شه. والدین و آموزگاران بهش می گن : " این رو نگو. اون کار رو نکن. اون کاری رو بکن که ما می گیم. ما بهتر می دونیم."
ما به طور مستقیم و غیر مستقیم به اون یاد می دیم که فقط وقتی خوب و دوستداشتنیه که اون جوری باشه که بزرگترها می خوان. به مرور زمان، کنجکاوی و توانایی احساس کردن که همون ویژگیهاییه که به کودک سرزندگی میده به ناچار پنهان می شن.غالبا" افراد بالغ در فرایند آموزش و پرورش و ایجاد انضباط، کودک را به بالغی قابل پیش بینی تبدیل می کنند و به " خود راستین کودک" لطمه می زنند.
طفل در حال رشد کم کم روح شاد و کودکانه اش را محبوس می کنه. اما کودک درون هیچ وقت بزرگ نمیشه و از بین نمی ره.مدفون در درون ما باقی می مونه و غمگین و دردمند ، منتظر،باقی می مونه و انتظار می کشه تا یه روزی ما از زیر اون همه چیزی که زیر اون مدفونش کردیم درش بیاریم و آزادش بکنیم!
_جلب توجه کردن کودک درون :
ببینم اگه خدای نکرده زیر یه عالم خاک، زنده، دفن بشین چی کار می کنین؟ ! غیر از اینه که از هر فرصتی استفاده می کنین تا حضورتون رو به دیگران اعلام کنید؟!
کودک درون هم همین طوره. کودک درون همواره سعی می کنه تا توجه ما رو به خودش جلب بکنه.اون گاهی خودش رو با نیازهای بچگانه اش به ما نشون میده .اما ما معمولا" اون رو طردش می کنیم و بهش می گیم : " هیس! تو نمی فهمی! آدم بزرگها این کارها رو نمی کنن! "
وقتی احساسهای راستین و گواهی دلمون رو ندیده می گیریم، وقتی می گیم نباید گریه کنیم چون آدم بزرگها خودشون رو کنترل می کنن و گریه نمی کنن، در واقع داریم کودک درونمون رو طرد می کنیم.مثلا" شاید احساس کنیم دلمون می خواد سوار تاب و سرسره ی بچه ها بشیم اما به خودمون می گیم این کار بچه هاست نه من! شاید دلمون می خواد برای از دست دادن دوستی زار زار گریه کنیم اما یه آدم بالغ جدی توی درونمونه که به کودک درونمون می گه : آدم باید به خودش مسلط باشه! مردها که گریه نمی کنن! خانمها که این جوری شیون نمی کنن! " اون وقته که کودک درون کوچولو و غمگین ما که حسابی توی ذوقش خورده ، توی گنجه محبوس میشه!
خدايا ! كمكمان كن تا كودك درونمان را مهربان و حمايتگر در آغوش بكشيم تا مهري را كه تو به او داري توسط ما نمايان شود !
خدایا چه کسی تو رادراغوش گرفته که اینچنین ارامی؟ Д Ŧ Ŀ ã s