2013-11-16، 12:25
در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته، محروم مي كند.
- در 30 سالگي پي بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.
- در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد.
- در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم، دوست داشته باشيم.
- در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي، چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهد.
- در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بدترين دشمن وي است.
- در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب.
- در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد، اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد.
- در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نيز كه ميل دارد، بخورد.
- در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارت هاي خوب نيست؛ بلكه خوب بازي كردن با كارت هاي بد است.
- در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است، دچار آفت مي شود.
- در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است.
- در 85 سالگي دريافتم كه همانا زندگي زيباست.
گابريل گارسيا مارکز
پدران ما هرگز جمله عاشقانه اي به مادرانمان نگفتند
شعري از نيما و سهراب برا يشان نخواندند ...
شعر کوچه را از بر نداشتند ...
پس چگونه بود تا هميشه
در کنار هم ماندند و گذشتند از آرزوهايي : ...
که ما نه به آن ميرسيم و نه از آن مي گذريم
حتي به بهاي گذشتن از "هم"...
- در 30 سالگي پي بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.
- در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد.
- در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم، دوست داشته باشيم.
- در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي، چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهد.
- در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بدترين دشمن وي است.
- در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب.
- در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد، اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد.
- در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نيز كه ميل دارد، بخورد.
- در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارت هاي خوب نيست؛ بلكه خوب بازي كردن با كارت هاي بد است.
- در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است، دچار آفت مي شود.
- در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است.
- در 85 سالگي دريافتم كه همانا زندگي زيباست.
گابريل گارسيا مارکز
پدران ما هرگز جمله عاشقانه اي به مادرانمان نگفتند
شعري از نيما و سهراب برا يشان نخواندند ...
شعر کوچه را از بر نداشتند ...
پس چگونه بود تا هميشه
در کنار هم ماندند و گذشتند از آرزوهايي : ...
که ما نه به آن ميرسيم و نه از آن مي گذريم
حتي به بهاي گذشتن از "هم"...
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم