2014-03-10، 11:55
هیچوقت نفهمیدم اونی که دوسش دارمو چه جوری نگه دارم . . . ؟!
وقتی خیلی خیلی خیلی کوچیک بودم ، شیشه شیرم رو خیلی دوست داشتم ! برای همین هیچوقت از خودم جداش نمی کردم و همیشه تو دستم بود ، اما یه روز از دستم افتاد و شکست .
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارمو نباید همش تو دستم بگیرم چون ممکنه از دستم بیفته و بشکنه !
یکم بعد از اون ، توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم ، برای همین یه شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم که پیش خودم بخوابن ! اما صبح ک بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن !
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تخت خوابم چون خراب میشه !
چند وقت بعدش یادمه ماهی هفت سینمون رو خیلی دوست داشتم و می خواستم فقط مال خودم باشه ، برای همین از تو تنگ آب درش آوردم و تو کمدم قایمش کردم ! اما فرداش ک رفتم سراغش دیدم دیگه تکون نمی خوره ! اون مرده بود !
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید تو کمدم قایمش کنم چون می میره !
مدت ها بعد یه بار داییم یه شیرینی عروسکی برام خرید و من خیلی دوسش داشتم ! برای همین بغلش کردم و فشارش دادم اما سرش کنده شد .
اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید بغلش کنم فشارش بدم چون سرش کنده میشه !
وقتی مدرسه می رفتم یه آبرنگ داشتم که خیلی دوسش داشتم و به همه ی هم کلاسیام نشونش می دادم اما یه روز دیدم که تو کیفم نیست و هیچوقت معلوم نشد ک کی اونو برداشته .
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به هیچ کسی نشون بدم چون ممکنه ازم بدزدنش !
وقتی بزرگتر شدم یه همسایه داشتیم که خیلی دوسش داشتم اما همیشه ازش خجالت می کشیدم و هیچ وقت بهش نگفتم که دوسش دارم ، یه روز شنیدم ک با یکی دوست شده . . .
اونوقت فهمیدم ب اونی ک دوسش دارم باید ابراز علاقه کنم وگرن از دستم می ره !
همیشه ی خانواده ای داشتم ک خیلی دوسشون داشتم و هر وقت بهشون فکر می کردم می ترسیدم ک نکنه ی روزی ازم دور بشن . . .
اونوقت فهمیدم نباید نگران از دست دادن اونی ک دوسش دارم باشم وگرن حتماً از دست میدمش !
وقتی برای آخرین بار یه نفرو دوست داشتم همیشه بهش می گفتم که دوسش دارم و به خاطرش هر کاری می کردم اما وقتی دیدم داره ازم دور میشه فهمیدم دیگه نباید بهش بگم دوسش دارم و گرن از دست میدمش !
برای همین دیگه نگفتم دوسش دارم ، دیگه آزاد گذاشتمش ، تو دستم نگرفتمش که بیفته بشکنه ، تو کمدم قایمش نکردم که بمیره ، تو بغلم فشارش ندادم که سرش کنده بشه ، به کسی نشونش ندادم که ازم بدزدنش ، نگران از دست دادنش نشدم که از دستم بره . . .
اما یه روز که برگشتم بهش نگاه کردم دیدم سرش با کسای دیگه ای گرم شده و منو فراموش کرده . . . !
وقتی خیلی خیلی خیلی کوچیک بودم ، شیشه شیرم رو خیلی دوست داشتم ! برای همین هیچوقت از خودم جداش نمی کردم و همیشه تو دستم بود ، اما یه روز از دستم افتاد و شکست .
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارمو نباید همش تو دستم بگیرم چون ممکنه از دستم بیفته و بشکنه !
یکم بعد از اون ، توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم ، برای همین یه شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم که پیش خودم بخوابن ! اما صبح ک بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن !
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تخت خوابم چون خراب میشه !
چند وقت بعدش یادمه ماهی هفت سینمون رو خیلی دوست داشتم و می خواستم فقط مال خودم باشه ، برای همین از تو تنگ آب درش آوردم و تو کمدم قایمش کردم ! اما فرداش ک رفتم سراغش دیدم دیگه تکون نمی خوره ! اون مرده بود !
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید تو کمدم قایمش کنم چون می میره !
مدت ها بعد یه بار داییم یه شیرینی عروسکی برام خرید و من خیلی دوسش داشتم ! برای همین بغلش کردم و فشارش دادم اما سرش کنده شد .
اونوقت فهمیدم اونی ک دوسش دارم رو نباید بغلش کنم فشارش بدم چون سرش کنده میشه !
وقتی مدرسه می رفتم یه آبرنگ داشتم که خیلی دوسش داشتم و به همه ی هم کلاسیام نشونش می دادم اما یه روز دیدم که تو کیفم نیست و هیچوقت معلوم نشد ک کی اونو برداشته .
اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به هیچ کسی نشون بدم چون ممکنه ازم بدزدنش !
وقتی بزرگتر شدم یه همسایه داشتیم که خیلی دوسش داشتم اما همیشه ازش خجالت می کشیدم و هیچ وقت بهش نگفتم که دوسش دارم ، یه روز شنیدم ک با یکی دوست شده . . .
اونوقت فهمیدم ب اونی ک دوسش دارم باید ابراز علاقه کنم وگرن از دستم می ره !
همیشه ی خانواده ای داشتم ک خیلی دوسشون داشتم و هر وقت بهشون فکر می کردم می ترسیدم ک نکنه ی روزی ازم دور بشن . . .
اونوقت فهمیدم نباید نگران از دست دادن اونی ک دوسش دارم باشم وگرن حتماً از دست میدمش !
وقتی برای آخرین بار یه نفرو دوست داشتم همیشه بهش می گفتم که دوسش دارم و به خاطرش هر کاری می کردم اما وقتی دیدم داره ازم دور میشه فهمیدم دیگه نباید بهش بگم دوسش دارم و گرن از دست میدمش !
برای همین دیگه نگفتم دوسش دارم ، دیگه آزاد گذاشتمش ، تو دستم نگرفتمش که بیفته بشکنه ، تو کمدم قایمش نکردم که بمیره ، تو بغلم فشارش ندادم که سرش کنده بشه ، به کسی نشونش ندادم که ازم بدزدنش ، نگران از دست دادنش نشدم که از دستم بره . . .
اما یه روز که برگشتم بهش نگاه کردم دیدم سرش با کسای دیگه ای گرم شده و منو فراموش کرده . . . !
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم