2014-04-08، 04:15
من فکر میکردم خودم هرکاری که دوستدارم میتونم انجام بدهم و باهرکسی که دوست دارم دوستی کنم. اما نمیدانستم که من فقط یک حق انتخاب دارم و اونم انتخاب یک دوست مثل خودم بیمار بود و با همین انتخاب در یک جریان ناخواسته و اجباری هرکاری با بیماری خودم انجام میدادم و همه اینکارها از روی اجبار بیماریم بود و من دلم خوش کرده بودم که حق انتخاب دارم و من همیشه با سلیقه بیماریم بودم و به دست بیماریم راهبری میشدم و همه تصمیمگیریها و حق انتخابها توسط بیماریم بود و من اصلا متوجه طغیان بیماریم نبودم و هرکاری که انجام میدادم دست خودم نبود و من در همان انتخاب اول اشتباه میکردم و در تمام دوران روز توسط همان اشتباه اشتباهات و خطاهای زیادی مرتکب میشدم و گاهی خودم متوجه میشدم که توسط یک نیروی قدرتمند شیطانی هدایت میشوم و با اینکه خیلی میترسیدم اما جرات عنوان کردن آنرا نداشتم.